در مسیرِ شدن

أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ

بلاگ دات آی آر عزیز!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ خرداد ۹۴ ، ۰۲:۰۷ ۰ نظر
ف.ع

شبح هایی که انگل وار از سرم تغذیه میکنند!

سرم درد میکند

از آن درد هایی که نمیدانم دقیقا از چه نشأت می گیرد 

از آن درد هایی که یک دفعه می آیند 

از آنهایی که با هر حرکتی تشدید میشوند

سرم 

به وسعت تمام مساحتش

درد میکند

و انگار افکاری

شبح وار و ناپیدا

در سرم رقص و پایکوبی میکنند

جمعیتشان آنقدر زیاد است که تمام آن شیار های مغزم را پر کرده اند

شبح های سرگردانی که جمع شدند

متحد شدند

برای سرنگونی عقلم

که هیچ پاسخی برایشان ندارد

میشود یک نفر چراغ های این بزم را خاموش کند؟

 

۰۵ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۱۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

انسان یک بودن است و آدم یک شدن

خیلی از آدم ها آنطور که فکر میکنیم نیستند
خیلی از آدم ها روی دیگری دارند
خیلی از آدم ها خلاف آنچه انتظار میرود رفتار میکنند
خیلی از آدم ها فقط انسان هستند...
۰۵ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۶ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

آه...

: |




+یکروز همین آه تورا میگیر...
۰۴ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۱ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ف.ع

شایدهم قدری بیشتر از قدری

ارزشش را نداشت و حالا برای فهمیدن قدری دیر شده است...
ارزشش را نداشت و از دست رفته ها باز نمیگردند
ارزشش را
ن
د
ا
ش
ت
"ی"





ارزشش را نداشت با بی ارزش فرق دارد
۰۴ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۵ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ف.ع

از زبان یک روباه!

آدم ها این حقیقت را فراموش کرده اند:
تو همیشه مسئول چیزی هستی که آنرا اهلی کرده ای، تو مسئول گل خودت هستی...


-شازده کوچولو ، آنتوان دوسنت اگزوپری
۰۳ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۲۹ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ف.ع

مدیون محمد هاییم

محمد نبودی ببینی
شهر آزاد گشته
خون یارانت
پر ثمر گشته...



+چقدر دینمان را ادا میکنیم؟

و چقدر خوب شد

محمد نیست ببیند

شهر این روزهارا...

این روزها که

خون یارانش

پامال گشته...

۰۳ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

چه حاشا تقه ای بر در نخورده، که آیا زنده ایم یا جون سپرده ...

حسرت به دلم ماند که باری، دوستی بفرستد پیامی!



+از غم نیاموزی چرا ای دلربا،رسم وفا؟ غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر میزند...

۰۲ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ف.ع

پست ثابت

و خدایی که در این نزدیکی ست...

لای این شب بو ها

پای آن کاج بلند

روی آگاهی آب

روی قانون گیاه

.

.

.

.

+لازم دانستم چند مطلب را خدمت بازدیدکنندگان عرض کنم:

یک:اگر مطلبی رمز دار هست لطفا تقاضای رمز نفرمایید

دو:وبلاگ های تبلیغاتی دنبال نخواهند شد( با عرض پوزش!)

سه: به وبلاگ من خوش آمدید :)


۰ نظر

انتظارات ناچیز

من اگر کاری به بقیه ندارم انتظار دارم بقیه هم کاری به من نداشته باشن
۰۱ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۱ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

دست عقل و پای دل ، پس و پیش میشوند چیز ها !

گاهی اوقات عقل و منطق یک چیز هایی را قبول میکنند که احساس به هیچ وجه با آنها کنار نمی آید 

۰۱ خرداد ۹۴ ، ۰۳:۴۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ف.ع

متضاد های هم معنا!

اگر زمین گرد است پس شاید
رفتن
یک جور
آمدن
باشد!

یا شایدهم

برعکس...

۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ف.ع

سر ما کچل است ،دست بردار!

جزوه هایم پر شعر است نمیدانم کی

                    "درس" دست از سر شاعر شدنم بردارد...

۳۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۰۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

شاید بشود راه های نرفته را پرید!

دویدن برای پیشی گرفتن
با
دویدن برای عقب نماندن
خیلی فرق دارد...
۲۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۱۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

حرف زدن با موسیقی سخت تر از چینش واژهاست...

گوی شیشه ای میچرخد
و آدمک های درونش انگار میرقصند
و آن چیز های براق کوچک انگار
طوفانی به پا کرده اند!
گوی مملوء از آب میچرخد
for elise بتهوون طنین انداز میشود
لحظه ها میچرخند
رویا میشوند
خاطره میشوند
خاطره هایی دور
به قدمت کودکی ام
به شیرینی رویاهای شبانه ام
گاهی یک موسیقی
هر چند بی کلام
حرف ها دارد برای گفتن
۲۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۲۵ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ف.ع

خودت به من، بگو بهشت تو، کجای اینهمه جهنمه؟

من از تصور نبودنت،رو شونه ی تو، گریه میکنم

منو
به حال من
رها
نکن...


-احسان خواجه امیری
۲۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۱۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

دست و پنجه را اینبار با گوشی نرم میکنم!

گاهی یک مشکل چقدر میتواند عذاب آور باشد
حتی اگر آن مشکل مربوط به چیز ساده ای مثل یک گوشی همراه باشد...

عذاب آور از آن جهت که به دست خودم حل نمیشود انگار!

۲۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۵۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

عسل هایی که به تلخی بادام بودند!

زندگی بعضی آدم ها
طوری ست
که تنها داستان ها
میتوانند
تا این حد
تلخ باشند...
تلخی ای که شاید
با شیرینی هیچ لحظه ای
پاک نمیشود
تلخی ای که تا اعماق چشم ها
رسوخ میکند
و این قانون خاطره ها و لحظه هاست
لحظه های تلخ
شیرینی لحظه های دیگر را
در خود حل میکنند
مثل چای که قند را
مثل سیاه که سپید را
مثل سایه که نور را
مثل آب که صدارا...
و مثل بادام تلخ
که مزه اش
هیچگاه از دهان زدوده نشد...
۲۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۲۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ف.ع

همین کارهارا در آخرین روز عمرت انجام میدادی؟

و من با خود می اندیشم
اگر امروز
آخرین روز از عمر من بود
آیا بازهم
همه ی کارهایی که امروز قصد انجامشان را دارم
انجام میدادم؟
آیا پاسخ این سوال
"بلی" ست؟
آیا انجام دادن برخی امور
تنها
اسراف زمان
ثروت
و...
نیست؟
آیا رنج و سختی برای آنچه دوستش میداریم
شیرین تر از
تلاش برای آنچه دوست نمی داریم
نیست؟
آیا من
در آخرین روز در زندگی ام
همچنان با سماجتی خاص
خودم را مجبور به خواندن این کتاب های سبز رنگ ملقب به "عربی" میکردم؟
زندگی چیست؟
طی کردن مسیر هایی که قبلا پا خورده اند؟
یا کشف مسیری بکر؟
زندگی آیا
رفتن به دنبال اجبار هاست؟
که اجبار بی لذت
همانا اسراف است
اسراف انرژی
اسراف زندگی
اسراف عمر
.
.
.
عاقبت در روزمرگی هایمان خواهیم مرد
ما انسان های تکرار...

۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۱۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ف.ع

دیگر از این همه سلام ضبط شده بر روی آداب لاجرم خسته ام...بیا برویم

گذران زندگی را

گاه 

در جایی دیگر

-شاید خانه ای دیگر

شاید کوچه ای دیگر

خیابانی دیگر

شهری دیگر...

و اصلا شاید زمینی دیگر-

میخواهم؛

شاید آنجا

هوا به جای اکسیژن

مملوء از زندگی بود!

۲۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ف.ع