در مسیرِ شدن

أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ

قلاب های بی جواب !

دلیل بعضی چیز هارا 

نه میتوان فهمید

نه میتوان پرسید

و گاهی این چیز ها

برای همیشه

مثل یک علامت سوال بزرگ 

در ذهنمان رژه میروند

و تنها افکار دیگر را

نخ کش میکنند...

۰۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۳۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

لذا دوست را یک در سفر و دو در عصبانیت بشناسید :)

حرف هایی که دیگران در عصبانیت به شما میگویند تفکر حقیقی آنها نسبت به شماست
۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۴۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

نوشته باید خود جوش باشد ، ارتجال باشد...

نمیشود دست را

ذهن و افکار را

وادار به نوشتن کرد

نوشته باید خود جوش باشد 

نوشته باید خود، "جوش" باشد !

۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۳:۰۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

!

چرااا؟

۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ف.ع

ای گاف گناه ای عشق بانوی بنی عُصیان ای گندمِ قبل از کِشت ای کودکیِ شیطان

گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا
با تو چه کس می گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی میشنوی
روی تو راکاشکی میدیدم.
شانه بالازدنت را
-بی قید -
و تکان دادن دستت که
- مهم نیست زیاد -
و تکان دادن سر را که
-عجیب! عاقبت مرد؟-
افسوس! کاشکی میدیدم
من با خود می گویم
چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد ؟؟
 حمید مصدق
۳۱ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۳۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

ح وصله

نه حوصله خواندن را دارم
نه نوشتن
به گمانم
باید نیمکت های کلاس اول را از نو بنشینم
معلم کلاس اول را از نو بخوانم
بیخ دارند
این بی حوصلگی ها...


و ح
وصله ی ناجور
بود
یا شایدهم
حوصله
نا جور
بود!
۳۰ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۰۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

شمرده تر بگو با من حروف رفتنت...

دلت که تنگ میشود
آنقدر کوچک میشود
که تنها جای یک نفر را دارد
همان یک نفری که جایش خالی ست
۳۰ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۴۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

دنیا پل باریکی بین بد و بدتر هاست ....

درد هارا پخش میکنم 

در سطح کلمات 

با خنجر دوستان صافش میکنم

اشک هارا دانه دانه 

روی درد میچینم

و پوست میکنم 

احساس های سبز را

یک دور

دو دور

سه دور...

می پیچمشان

میشود نوشته 

میدهم به خورد مخاطب هایم 

و میپرسم

کلمه هاچطور بود؟

۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۳۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ف.ع

آسمان بار امانت تنواست کشید

شکر تلخ است اگر شیرین نباشد
۲۷ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ف.ع

تو فارق از وفور سایه هایی

آشوووووبم

آرامشم توووویی

به هر ترانه ای سر میکشم

تویی...

به سمت ماندت 

راهی

چرا نمیشوی

گاهی؟

شمرده تر بگو 

با من

حروف رفتنت

تا من

بگیرم از دلت

همه بهانه هارا

پ.ن:از معدود آهنگ هایی که معنا دارد...

 

۲۵ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۰۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

عنوان ندارد!

حالت که بد باشد
نامه و تومار لازم نیست
حتی نیازی به این کلمه ها نیست
حالت که بد باشد
بد است دیگر!
۲۴ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۵۱ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ف.ع

من یک جناس ناقص ام؛تو ،مراعات بی نظیر

یک نفر

سوت پایان بازی را

به نفع تو زد...

داور نداشت این بازی؟!

۲۳ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۰۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم...

خداحافظ ای همنشین همیشه ...

۲۲ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۵۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

بار های دیگر ...

بارها شده آهنگی را دوست داشته باشم

بار ها شده آن آهنگ را بارها گوش کرده باشم

بارها 

وبارها

و بعد که بیش از بارها گوشش دادم

برای همیشه 

ساکت میشود.. .

۲۱ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۳۶ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

:(

به مجنون گفتم زنده بمان...

۱۷ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۱۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

مواظب انسان های بی شاخ و دم اطرافتان باشید، دیوانه های دوست داشتنی!

یادتان باشد

دیوانگی

شاخ و دم

ندارد!

۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۳۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

بازم من آرزوم اینه برگردی پیشم !

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم...

۱۵ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۵۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

عید که میشود ...

مثل آدمهایی میشوم که سرطان دارند

که به او گفتند سیزده روز فرصت داری

که هوا را میبلعد

که روزهارا زندگی میکند

که تمام خواب را رویا میسازد

که هر اتفاقی افتاد میگوید ارزش باهم بودن را داشت

که نگاهش مهربانتر است

که لبخندش عشق می ورزد

و صدایش مهر...

و نبض تپنده زندگی را

در جای جای زمین

و در ثانیه به ثانیه ی زمان

حس میکنم...

وعطر زندگی میداد

هلیم گرم صبحانه

و مزه ی زندگی را

در شیرینی شکر توی هلیم

چشیدم

و صدای زندگی 

چهچه پرندگان مدفون در شاخ و برگ درختان 

بود 

و این گذر زمان بود که ثانیه هارا غارت میکرد

عید که میشود

مثل آدمهایی میشوم که سرطان دارند

که ثانیه هارابه چنگ و دندان میکشند ...

۱۴ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۴۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

و ای کاش احساس در من می مرد و ای کاش صدای در من خاموش میشد!

سرم از هجوم افکار گوناگون درد میکند 

انگار حجم افکار درونش آنقدر زیاد شده که به دیواره هایش "فشار" می آورند

و صدایی که مدام حرف میزند...

و ای کاش میشد

راهی

برای حل افکار

و خروج تصاویر ثبت شده 

و فراموشی خاطرات  ساخته شده 

و از بین بردن احساسات به وجود آمده

پیدا کرد...

۱۴ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ف.ع

تنهایی مثل عقرب است طبیعتش نیش زدن است منتهی عقرب بر جسم میزند و تنهایی بر روح!

یک تنهایی هایی هم هستند که خود خواسته اند خودت ترجیح دادی تنها باشی خودت انتخابشان کردی و خودت هم پایشان ایستادگی میکنی

اما

هر چه باشند

خواسته یا نا خواسته

بالاخره تنهایی اند دیگر!

باید زهر خودشان را در لحظات خوش زندگی ات بریزند...

و نیش که بر روح نشست

میسوزد

جایش نه؛ این روح است که اینبار میسوزد...

۱۰ فروردين ۹۴ ، ۰۳:۲۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ف.ع