در مسیرِ شدن

أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ

۳۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

عزیزم،خفه کردی خودت را بس که زل زدی به در!

اگر دوستش دارید ساده تسلیم نشوید... برای نگه داشتن کسی که دوستش دارید هزار بار تلاش کنید... اما نه هزار و یک بار! وقتی هر بار شما جلوی در بایستید ولی تمام عمر چشم طرفتان به در دوخته شده باشد چه فایده؟ وقتی تمام عمر شما به خیال خودتان در خانه ی امنی هستید غافل از آنکه آن طرف شب و روز و صبح و ظهر و عصر و نصفه شب چهارچشمی زل زده باشد به آن در لعنتی چه فایده!؟ دستِ آخر ممکن است حتی از جلوی در هولتان بدهد و حتی برنگردد که ببیند که سرتان به لبه ی میزی صندلی ای چیزی خورده باشد یا نه؟!... پس وقتی به بار هزار و یکم کشید از جلوی در کنار بروید و بگویید: "بفرمایید عزیزم، خفه کردی خودت را با این آرزوی رفتن، بیا عزیزم این تو این در!... اصلا همه ی درهای دنیا یکجا برای تو!"... بعد خودتان پشتِ سرش سرتان را محکم به دیوار بکوبید شرف دارد به اینکه او هولتان بدهد سرتان به یک وری بخورد! عشق است عزیزم، کوره ی آتش سوزیِ آشوییتس که نیست؛ خفه کردی خودت را بس که زل زدی به در!



+مهدیه لطیفی
۲۱ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۴۱ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ف.ع

من‌ظر سری شماره ۱

گاهی باید بعضی دریافته ها و حقایق را گفت که بعضی ها فکر نکنند مارا مانند موشی از همه چیز بی خبر در گوشه ای گیر آورده اند، هرچه میخواهند در گوشمان میخوانند و ماهم باور میکنیم...




+دیگرْ نفهمْ پنداری!
++باور کنید همانقدر که شما میفهمید دیگران هم میفهمند!
+++عنوان: مخفف شده‌ی'' من نظر '' هست، از سری نظر های من!
++++ شاید درست و شایدهم غلط!
۲۰ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۲۷ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
ف.ع

تو این بازی انتخاب حقیقت هم یه جور جراته!

مرا با حقیقت
بیازار
اما
هرگز
با دروغ
آرامم مکن...





+هیچ چیز مثل دروغ آدما رو از چشم من ننداخت...
++خدایا ممنونم که چهره واقعی افرادو نشونم میدی!
+++بی‌حوصله‌طور
حتی شایدهم عصبی‌طور...
۱۳ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۴۵ ۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
ف.ع

آه میخواهم که برخیزم ز جای، همچو ابری اشک ریزم های های...

هرکس روزنه ای ست
به سوی خداوند
اگر اندوهناک شود...
اگر 'به شدت' اندوهناک شود...


+مصطفی مستور
۱۱ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۴۰ ۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ف.ع

آدمْ‌تنهایی

تو گویی برف باریده ست
که اینچنین
سنگین و غبارآلود،
زمین‌گیرم
و
در انتظار تکه هویجی
خرده هوایی
و دستی
حتی شده
به تیزی شاخه های خشکیده...
شاید پیراهن عابری
به چنگ تنهایی ام گرفتار شد...






+به شانه ام زدی
که تنهایی ام را تکانده باشی
به چه دل خوش کرده ای
تکاندن برف
از شانه های آدم برفی؟!
گروس عبد الملکیان

++این روزها که تابستان دیگر دارد تمام ته مانده گرمایش را هم در شهریور تزریق میکندو صدای موتور کولر آبی خانه ها لحظه ای قطع نمیشود، عجیب هوس زمستان کرده ام...
۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۱۹ ۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ف.ع

سرها در گریبان است...

مثل فریاد آزادی
که در کوچه پس کوچه های زمستان یک کشور
زیر استبداد و خفقان
خاموش شود
سکوتم و
سرشار از انقلاب...
۱۱ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۴۹ ۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
ف.ع

از من به او-نامه شماره ۳

عزیزکم!
مادرت را بر پرحرفی این روزهایش ببخش
دلم عجیب پر است
و هربار که دست بر قلم میگیرم
تورا نشسته رو به روی خویش میابم
انگار که تمام دنیا سکوت کرده اند
تا گفتگوی دیگری رقم زنیم...
جان من!
در زندگی درد هایی را خواهی یافت که نه‌توان با کس درمیان گذاشت و نه‌توان به تنهایی تابشان آورد
اگر از من میشنوی
حروف را برای بیانشان بچین ویا
نقشی بر سفیدی کاغذ سیاه کن
اصلا میتوانی
دستی بر ساز کشی و نت های دردآلود را به رقص آوری...
زیبا!
مبادا درد هایت را در لباس اصوات به باد بسپاری
که باد چرخ ها خواهد زد
و آنگاه مردم هریک جراحت تازه ای بر لطافت تو خواهند شد
دیگر حرفی نیست
جز آنکه
دردهایت را سخت و گرم در آغوش گیری...
آنگاه خواهی دید
که چگونه
تبلور درد ها
قوت قلبت می‌شوند...

۱۰ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۴۷ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ف.ع

با حجوم این درد...

با درد عمیق دل من
تو دیدی که مردم چه کردن
تو پیش غرورم نشستی
تو زخمای قلبم رو بستی
شکل رفتن این روزگار
منو تو گریه تنها نذار
منو از آدما پس بگیر
منو دست خودم نسپار
.
.
.


+جز تو هیچکی مهربون نبود خدا :)
++تیتراژ سریال پریا-احسان خواجه امیری
۰۹ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۳ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ف.ع

هر درد زمانی( از عمر ) را به تاراج خواهد برد...

دریافتم که مصائب زندگی
آرام آرام
تنها و تنها
در زمان
در روزها و ساعت ها و ثانیه ها
حل خواهند شد
کمرنگ خواهد شد...




+روزگاری درد و درمان بودی اما حال
دل مبتلای من را تنها
نمکی
سوزشی
لاعلاجی ست
بی درمان درد...
۰۹ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۳۴ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ف.ع

من‌ت!

کتاب آداب معاشرت صفحه بیست بند دوم:

آدم هارا نفهم فرض نکنیم...



+به قول یکی از استادان!
++مناسب این روزها
+++خواب دیدم... بی تعبیر... شبیه به کابوس!
++++برای نکرده ها منت نگذاریم حداقل!

۰۸ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۵۹ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ف.ع

از من به او-نامه شماره ۲

دخترم!
آسمان را ببین
هوا
دریا
و خورشید را...
تمام‌شان از برای توست
پس خود را در بند آدم های کوچک و خواسته های کوچک ترشان گرفتار مکن
وسیع باش
مهربانی را بی چشم‌داشت اول از همه بر خود و بعد از آن بر دیگران، بتاب
که اگر با خود مهربان نبودی، مهربانی را فراموش خواهی کرد...
جانِ من!
زندگی کوتاه تر از آن است که لحظه های خوب را برخود حرام کنی
زیبا!
بگذار به جای نصیحت‌های بی پایان
دستی میان گندم‌زار موهایت کشم
راستی میدانی
آسمان در چشمانت جاری ست؟
و خورشید
از میان انگشتان کوچک تو طلوع میکند؟
دریا به پای تو میافتد
و هوا
عشق را در تک تک سلول های تو تزریق میکند؟
زندگی زیباست فرزندم
زندگی
زیباست...

۰۴ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۳۳ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ف.ع

همیشه تو ذهنم میمونی اما من تو خاطرات تو کم کم گم میشم...

شما نمیدانید که گاه خاطرات با آدم ها چه میکند، شما این‌هارا نمیدانید و یک روز صبح که چشمانتان را باز میکنید تصمیم میگیرید وجودتان را در چمدانی گذاشته و با خود ببرید، آنگاه آن آدم هایی که حرفشان شد مثل هر روز با لبخند بیدار میشوند و احتمالا در اولین فرصت به شما سر میزنند و با جایی خالی از هرگونه‌ی انسانی مواجه میشوند، شما حتما این را خوب میدانید که بیشتر فرو رفتگی ها یا خود به خود پر میشوند و یا پر کرده میشوند! از چاله کوچک دندان هایتان تا چاله های خیابان ها و در نگاهی وسیع تر چاله های زمین( دریا ها)همه و همه به گونه ای پر شده اند... اما شما نمیدانید که جای خالی شما چگونه پر خواهد شد، بگذارید برایتان بگویم : جای خالی شما با خاطراتتان با حرف هایتان با لبخند هایتان حتی گریه ها و کوچک ترین یادگار هایتان پر خواهد شد. میدانیم که هرکس در آن واحد یک نفر بیشتر نیست اما درآن واحد ممکن است هزاران حرف و هزاران رفتار متفاوت از خود نشان دهد و حتما میتوانید حدس بزنید که حجم ماندگاری ها و یادگاری ها حتی از خود فرد مذکور بیشتر خواهد شد.درست مثل آنکه میان رشته کوه هایی تقریبا مشابه، دماوند نامی پیدا شود، فوران کند بریزد بسوزاند بنشیند سرد شود خاموش شود بمیرد برود.... و هرگاه بازمانده ندایی سر دهد تنها و تنها پژواکی از صدای خود را میشوند... شما نمیدانید خاطرات با آدم ها چه میکند شما نمیدانید فرار کردن از پژواک صدای خود یعنی چه، شما نمیدانید دماوند یعنی چه، گذشته یعنی چه، لحظه یعنی چه، خاطرات یعنی چه... شما نمیدانید...و آن آدم ها گاه فرهاد میشوند یعنی آنکه تیشه برمیدارند و به جان دماوند هایشان میافتند، شما فکر میکنید سعی در نابودی آنها دارند؟ سخت در اشتباهید! آنها دارند تمام کوه را از نو زندگی میکنند، از نو با دست های خود لمس میکنند، از نو... از دوباره، از گذشته، از همیشه...و انگار در خود بیشتر و بیشتر فرو میروند.... ساکت میشوند و حتی شاید در اثر ریزش کوه برای همیشه لابه لای خاطراتتان مدفون شوند... شما نمیدانید گاه خاطرات با آدم ها چه میکند...



+برداشتی از آنچه دیده ایم وز آنچه شنیده ایم...
++خدایا تویی دستگیر و آرامم،حتی برای لحظه ای مرا به حال خود وامگذار

۰۳ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۲۶ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ف.ع

درگیر جنگ تن به تنم با تنی که نیست...

کنکور شرف و آبروی هر کسی ست، برای شرف و آبروی خود بجنگید :|
۰۲ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۵۶ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
ف.ع