به آسمان نگاه کن
یادت هست
همیشه گفته ام
آن ستاره که دور از ماه
خودنمایی میکند
و پر نور تر از همتایان خویش
چشمک میزند
از روز ازل
به نام من
نورش را زدند!
اما حال
دیری ست که
تکه ای ابر تیره
و مسلما
پر باران
ستاره ام را بلعیده
گلویش را چسبیده...
آه
ستاره‌ی کوچک بیچاره
و ای کاش باد
به جای آنکه هوای رفتن را
به سر آدمها می انداخت
کمی
این لکه ی تنگِ متراکم را
از دامان ستاره ام
می زدود...