عزیزکم!
مادرت را بر پرحرفی این روزهایش ببخش
دلم عجیب پر است
و هربار که دست بر قلم میگیرم
تورا نشسته رو به روی خویش میابم
انگار که تمام دنیا سکوت کرده اند
تا گفتگوی دیگری رقم زنیم...
جان من!
در زندگی درد هایی را خواهی یافت که نه‌توان با کس درمیان گذاشت و نه‌توان به تنهایی تابشان آورد
اگر از من میشنوی
حروف را برای بیانشان بچین ویا
نقشی بر سفیدی کاغذ سیاه کن
اصلا میتوانی
دستی بر ساز کشی و نت های دردآلود را به رقص آوری...
زیبا!
مبادا درد هایت را در لباس اصوات به باد بسپاری
که باد چرخ ها خواهد زد
و آنگاه مردم هریک جراحت تازه ای بر لطافت تو خواهند شد
دیگر حرفی نیست
جز آنکه
دردهایت را سخت و گرم در آغوش گیری...
آنگاه خواهی دید
که چگونه
تبلور درد ها
قوت قلبت می‌شوند...