اگر زمین گرد است پس شاید
رفتن
یک جور
آمدن
باشد!
یا شایدهم
برعکس...
اگر زمین گرد است پس شاید
رفتن
یک جور
آمدن
باشد!
یا شایدهم
برعکس...
جزوه هایم پر شعر است نمیدانم کی
"درس" دست از سر شاعر شدنم بردارد...
گاهی یک مشکل چقدر میتواند عذاب آور باشد
حتی اگر آن مشکل مربوط به چیز ساده ای مثل یک گوشی همراه باشد...
عذاب آور از آن جهت که به دست خودم حل نمیشود انگار!
و من با خود می اندیشم
اگر امروز
آخرین روز از عمر من بود
آیا بازهم
همه ی کارهایی که امروز قصد انجامشان را دارم
انجام میدادم؟
آیا پاسخ این سوال
"بلی" ست؟
آیا انجام دادن برخی امور
تنها
اسراف زمان
ثروت
و...
نیست؟
آیا رنج و سختی برای آنچه دوستش میداریم
شیرین تر از
تلاش برای آنچه دوست نمی داریم
نیست؟
آیا من
در آخرین روز در زندگی ام
همچنان با سماجتی خاص
خودم را مجبور به خواندن این کتاب های سبز رنگ ملقب به "عربی" میکردم؟
زندگی چیست؟
طی کردن مسیر هایی که قبلا پا خورده اند؟
یا کشف مسیری بکر؟
زندگی آیا
رفتن به دنبال اجبار هاست؟
که اجبار بی لذت
همانا اسراف است
اسراف انرژی
اسراف زندگی
اسراف عمر
.
.
.
عاقبت در روزمرگی هایمان خواهیم مرد
ما انسان های تکرار...
گذران زندگی را
گاه
در جایی دیگر
-شاید خانه ای دیگر
شاید کوچه ای دیگر
خیابانی دیگر
شهری دیگر...
و اصلا شاید زمینی دیگر-
میخواهم؛
شاید آنجا
هوا به جای اکسیژن
مملوء از زندگی بود!
در سینهام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفسهای خودم را بشمارم...
فاضل نظری
هرکجا هستم
باشم
آسمان مال من است
پنجره
فکر
هوا
عشق
زمین
مال من است
+و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست؟
کرده ام موی سیه را، به فراق تو سپید
تا نگویند که بالای سیه، رنگی نیست
گاه باخودم میگویم
میشود آیا
لحظه ها بازگردند
یا که تکرار شوند؟
بعضی چیزها هم هستند که تنها
باعشق
معنا میگیرند
مثلا آدم های زیادی هستند که دوستشان داریم
اما هیچگاه به آن ها صبح به خیر و شب به خیر نمیگوییم
چنین کاری اصلا شاید برایمان بی معنا باشد!
اما عشق که باشدبرایت صبح به خیر و شب به خیر گفتن هایش
لذت بخش است
شیرین است
و دوست داری اصلا هر ثانیه صبح وشب باشد!
اما از کسانی که دوستتان دارند
توقع نداشته باشید جای عشقتان را پر کنند
این کار
قطعا
برای آنها
کسالت آور
خواهد بود!