در مسیرِ شدن

أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ

۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

خودگویی و خود خندی...

دارم به گذشته باز میگردم
به گذشته نچندان دور
که امیالی درون من
مرا به نوشتن پست هایی رمز دار
فرا میخوانند
دارم پا به آینده میگذارم
و به گذشته باز میگردم
دارم به درونم باز میگردم
دست هایی مرا به سوی خود میکشند
دارم به گ...



+یک زمانی هم بود که تمام پست هایم پوشیده بود...
۳۰ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۴۵ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ف.ع

به کجا چنین شتابان؟!

سالهای نچندان دور:
علت سکته قلبی :قطع و وصلی اینترنت حرص خوردن شدید :|



+مرگ الکترونیک
++ما به سمت یک خودکشی تدریجی حرکت میکنیم...
+++هیچ!

×My mind is gone, I'm spinning round

And deep inside, my tears I'll drown

I'm losing grip, what's happening?!  ...This is how I  feel

××آهنگ cry از ریحانا

×××عقل من از کار افتاده است،سرگردانم و به شدت در خودم هستم و عاقبت اشکهایم مرا در خود غرق خواهند کرد،من راه را گم کرده ام، چه شده است؟! ... این چیز هایی ست که احساس میکنم... 

۲۵ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۵۱ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ف.ع

بیگانه جدا دوست جدا...

بعضی آدم ها بی هوا هستند
همین الان یکهویی...
یک لحظه به سرشان میزند بروند... بمانند... خوب باشند... نباشند
مثلا ناگهان از دسترس خارج میشوندو
بی خبر شماره عوض میکنند...!
بعضی آدم ها
جرقه هستند
فرقی نمیکند
در زندگی ات
در لحظه ات
قلبت
صدایت
حوالی ات
بعضی آدم ها
رعدو برقند
باران بهارند
صدای گنجشک های حوالی صبح اند...



+چه بی خبر، بی سر و صدا...
++بعضیااا...
۲۵ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۴۶ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ف.ع

روز و شبم را به هم آمیختم...

از ماست که بر ماست
همیشه
هر وهله
هر آن
هر غم
هر شادی
هر فراز
هر فرود
هر آن
هر لحظه
هر ساعت
هر روز
هر س...
از ماست که بر ماست...



+و هر لحظه عمر که قرنی میگذرد...
۲۵ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۱۵ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ف.ع

بی قرارم میخواهم بروم میخواهم بمانم...

مثل غروب های جمعه
مثل وقت هایی که به سرم میزند رهایی
مثل شب هایی که تنهایی در هوای خنک بهار نشسته ام و قله هایم در برف
مثل روز هایی که سر تمام شدن ندارند
مثل ترانه ای قدیمی لا به لای رفت و آمد مکانیکی روز و ‌شب
مثل شنیدن بتهوون از ماشین شهرداری نیمه شب
مثل فکر های بی اساس همیشه مهمان ذهنم
مثل بی چاره‌گی*هایی که مارا به بیچارگی کشاند
مثل چای کمر باریکِ صبح های تاریک و کمرنگ
مثل یک نوشته ی احمقانه ی کوتاه
مثل دلم...


*بی چاره بودن، بی راه حل بودن، ناچار بودن (نوشتن ِ«هِ» بی چاره‌گی صرفا جهت متمایز کردن آن با بیچارگی ست و در اصل اشتباه میباشد...)

+آشفته نویسی
++مثل نوشتنت...
+++گفته بودم که تورا دوست ندارم دیگر، درد آنحا که عمیق است به حاشا برسد

++++مثل دلگیری های سرزده، بی محل، وقت نشناس...
۲۲ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ف.ع

لالابه لای روزمررگی هایت صدایم کن...

دیگر سراغ شعر هایت را
از شانه های خسته ام مگیر
حال که
چشم های تبدارم
با تو
به التهاب شعر
به بلوغ کلمات
و به ژرفای احساس
میرَسَد
دیگر سراغ مرا از من مگیر
حال که
من توأم و
تو
من...
۱۵ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۰۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

نگفتمت وقتی که خاموشم، تو در مزن؟

گاهی اوقات مجبورم حقیقتی را پس گریه های بی وقفه ام پنهان کنم
همین خوب است...
همین خوب است!



+بی قرارم
میخواهم بروم
میخواهم بمانم
++سید علی صالحی
۱۵ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۲۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

ای بهار دلم سوی محفل ما کی شود که بیایی؟

و ماهی کوچک قرمز به درختان نهفته در رویای سبزه ها نگاه کرد...
و به خوشه های طلایی گندم
به سپیدی برفی که در سیر نشسته بود و به بوی پیچیده در هوای سیب
به خاطره‌ی انگور
به طعم گس سنجد
و به رنگ زنده ی طبیعت در سماق...
و با خود اندیشید:« بهار شکوفه زده»




+سال نو مبارک :)
۰۲ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۰۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع