در مسیرِ شدن

أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ

۳۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

:(

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۱ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۲ ۰ نظر
ف.ع

گفتا خموش حافظ،کاین غصه هم سر آید

هم‌این ال‌آن
میخواهم بلندگویی بکشم
و رویش یک خط اریب قرمز
برپیشانی ام بچسبانم
و دیگر همه چیز
در سکوت دنبال شود...




+لعنت بر دهانی که برای افراد بی مورد باز شود
++خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند

۳۱ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۸ ۰ نظر
ف.ع

یلدا

یلدای من
سی ام شهریور ماه است
که بیست و پنج ساعت به طول می‌انجامد...!

۳۰ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۱ ۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
ف.ع

ebooks...

و ای کاش بعضی وبلاگ ها
کتاب میشدند
تا هی برگ بزنی
هی گوشه بعضی صفحه هارا
تا کنی
هی بخوانی
هی چشم هایت را ببندی
و کلمه به کلمه مزه کنی
هی در شب های بلند زمستان
زیر پتویت مچاله شوی
و حرف هایشان
به جای سرما
تا عمق استخوان هایت
رسوخ کند...
هی...
هعی...
۳۰ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۲۴ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

لطفا کمی بی معرفت باشید!

میخواهم بگویم که بعضی آدم ها ذاتاً خیلی نامرد هستند همین طور خود خواه
و اصلا شاید خود خواهی باعث نامردیشان شده
میخواهم بگویم که این آدم ها میگردند و درست کسی را پیدا میکنند که بتوانند حجم انبوه خود خواهی هایشان را از درون آن شخص بیرون بکشند
میخواهم بگویم بعضی آدم ها خیلی بی معرفت هستند
میخواهم بگویم که این آدم ها تنها یک اشنایی دور و کم رنگی با شما دارند، همین و بس
و البته حتی اگر شمارا لازم داشته باشند هم، یادی از شما نمیکنند
اصلا شاید هیچ یادگاری از شما در ذهن آنها، جز چهره ای آشنا، نمانده باشد
ممکن است از آدم های دسته دوم رنجور و دلگیر شوید که آخ چرا هیچگاه حالمان را نمیپرسند، اما مثل آدم های دسته اول از آنها ضربه نمیخورید حداقل!





+بعضی آدم ها تنها رابطه انگلی دارند با اطرافشان! در جهت رفع مایحتاجشان!

۳۰ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۲۵ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ف.ع

کبکی که مینوشت!

چشمهایت را میبندی که چیزی بنویسی
چیز هایی که در ذهنت غوطه‌ورند
چیزهایی که میدانی باید نوشته شوند
اما همین که دست بر دکمه های برآمده
و یا صفحه ی مسطح میگذاری
دیگر هیچ چیز
جز سپیدی
باقی نمیماند





+برف باریده است بر دلم
که اینچنین سپید و تهی از کلمات
زیر انبوه برف ها
به دنبال حرف ها میگردم
شاید کبک ها نیز
نشانی گمشده ای مدفون را
جستجو میکنند
لابه لای حرف ها
نه!
لابه لای
برف ها....

۳۰ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۵۵ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ف.ع

سل سل سل سل دو،دو می دو فا دو سل... سل سل سل سل

دق که ندانی که چیست گرفته‌ام...

.

.

.

.

.

.

+عنوان نت های بیکلام اهنگی ست که یک آدم میتواند گوش کند

دق کند

و بمیرد...

۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۱۱ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ف.ع

کیست که خدارا قرض الحسنه دهد تاخدا براو به چندین برابر بیفزاید؟و خداست که می‌گیردو می‌دهدو همه به سوی اوباز گردانده می‌شوید

 بی هیچ توضیح اضافه ای بخوانید در :

http://1matarsak.com/post/456

۲۸ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۴۳ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ف.ع

:(

مثلا حالت خوب نباشد و دیگر هیچ کلمه ای برای پنهان کردنش نیابی
چون یک حجم بزرگِ حالْ بدی
هیچگاه در چهار حرف و سه نقطه و دو گیومه و یک پرانتز نیمه باز
جا نمیشود که نمیشود که نمیشود...
۲۸ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۳۵ ۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ف.ع

ورای جدال های مدام، دردی ست مزمن...

آدم ها گاهی اوقات
به شدت ستیزه‌جو و پرخاشگر میشوند
گمان میکنم
در پسِ این موجود پر سرو صدا
که شمسیر را برای همه از رو بسته
و مدام سعی دارد بگوید: من محکم ایستاده ام
و برد تمام بازی ها ازان من است،
کودکی ست،آرام و زانو بغل گرفته
که در سکوت با چشم های زلالش حرف میزند
و دیری ست در خود شکسته است
کودکی ست که دست برگوش‌هایش می‌فشارد
و سخت ترسیده است
و سخت ضعیف شده است
و سخت...
و سخت همه چیزش را باخته است.
۲۷ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۰۸ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ف.ع

عنوان نمیخواهد...

بعضی ترانه ها هستند
که تنها
یک بار
پخش شده اند
و پس از آن
دستهایم
انگشت هایم
ترسیده اند
گوش هایم کر شده اند
چشم هایم به شدت فشرده شده اند
تا دیگر
هرگز
پخش نشوند
شنیده نشوند
تکرار نشوند
تا دیگر گذشته
بازنگردد
من
میترسم
از طوفانی که قلبم
به پا خواهد کرد
از هذیان هایی که خاطرات
در ذهنم
پژواک خواهند کرد
من
از تمام آن نُت ها وحشت دارم
بگذار آن ترانه
برای همیشه شاد بماند
برای همیشه با خنده هایمان شروع شود
و با اشک های آراممان
پایان پذیرد
من از تمام آن کلمات وحشت دارم
از تمام کلماتی که حرف به حرف
برایم معنا کردی
من
از تمام ریتم های شبیه به آن ترانه هم
فرار خواهم کرد...
حتی انگشت هایم
دست هایم
اشک هایم
و تک تک سلول هایم
از حذف آن
میترسند
از طغیان قلبم
از اعتراض احساسم
میترسند
بگذار آن ترانه
برای همیشه
یادآور نور محزون آن اتاق
و فشردگی قلبم باشد
بعضی ترانه ها هستند
که تنها
یک بار دیگر
برای مردن
کافی‌اند...
۲۶ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۹ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

روز و شبت را به هم آمیختی!

صفحه گوشی را خاموش کرد
شب
به تازگی برای او آغاز شده بود
چشم هایش را بست
و با خود فکر کرد
کاش برای یک بار هم که شده
کمد های دیواری اتاقش
به چیزی غیر از لباس های چرک‌مرد خاک گرفته باز میشد
و شروع کرد به فکر کردن در مورد آن سوی کمد ها و دیوار
آنقدر که کم کم باور کرده بود دنیای آنسوی لباس ها را
آنقدر که کم کم بدون آنکه بخواهد خود را ایستاده مقابل کمدها یافت
گرمای دستش را بر دستگیره بخشید
و قبل از آنکه خودش را به رویا بسپارد
نگاهی به اتاقش انداخت
به تخت
و صفحه ای که بی صدا روشن و خاموش میشد
بازگشت و زیر پتو خزید
برای او
صبح شده بود
بی آنکه شب ذره ای از سیاهی‌اش کوتاه آمده باشد!



+گرفتن رویاها و رویاپردازی بزرگترین جنایت دنیای مجازی...
++ذهنی مشوش و نوشته هایی مشوش تر...
۲۶ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۵۴ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ف.ع

Available

گاهی باید بی‌خیال تمام دنیا شد
بی‌خیال تمام حرف ها
و تمام کارهایی که از جایی آب خورده و روی دستمان باد کرده اند
گاهی باید چشم هارا بست
و درست مثل اصحاب کهف
در جایی از زمان
بی خبر از همه چیز
و دور از تمام تلاطم ها
بیدار شد
گاهی باید تمام خودمان را در کوله پشتی قرمزی جمع کنیم و برویم دنبال خواب ها و رویاهایمان
شاید در این میان
رنگ قرمز اخطاری بود
برای آدم بزرگ هایی که درگیر روزمررگی هاو خط کشی های خاص خود هستند
گاهی باید فریاد زد تمام حجم درد آلود جمع شده در گلو را
گاهی باید به تاریکی خزید و با اشک سر کرد
گاهی باید...
اصلا گاهی باید نبود
باید رفت
باید با آهنگی بی‌کلام که در گوش زمزمه میشود
دراز کشید و با گفتن بیخیال
مُرد...
گاهی باید
تمام آدم هارا دور انداخت
و تنها تر از این شد...
گاهی باید چای دم کرد غرق در بخار و گرما شد
و روبه روی پنجره نشست
مهم نیست که پنجره به یک باغ بزرگ ختم می‌شود
و یا یک زباله دانِ پر از سیاهی
مهم حس رهایی ست که در آن لحظه بال خواهد زد
مهم حس آن است که برای لحظه ای هر چند کوتاه
از تکرار مکررات دور شده ای
گاهی باید دور شد از دنیای کپی پیست ها و شکلک های زیادی مهربان
گاهی باید دیگر 'در دسترس' نبود...
گاهی
فقط
گ ا ه ی...
۲۵ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۴۹ ۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ف.ع

باز آمد بوی ماه مدرسه!

خودکار های رنگی را در جامدادی گذاشت
اما
اندازه مداد ها
کمی بیش از حد معمول بود
بیش از حد جامدادی
تراش زرد مستطیلی‌اش را برداشت
و شروع کرد سر مداد هارا خوردن ...
حرف هایش که تمام شد
چیزی از مداد ها نمانده بود!



+پاییز باش
در سکوت ببار
و با آواز
رنگ ببخش
بر عابران...
۲۵ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۱۵ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ف.ع

واقعی‌یت

+ اشتباه کن
- چرا؟ چون یاد بگیرم از اشتباهم؟؟
+ نه،چون بفهمی واقعیت چیه
نه که احساست چیه
باید اشتباه کنی تا واقعیتو بفهمی...




×دیالوگ
+واقعیّت/واقعی یت، واقعیِ تو...
۲۴ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۵۹ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ف.ع

ناتانائیل،ای کاش 'عظمت' در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن مینگری

برای من 'خواندن' اینکه شن ساحل ها نرم است کافی نیست:میخواهم پای برهنه ام این نرمی را حس کند. معرفتی که قبل از آن احساسی نباشد، برای من بیهوده ست



+مائده های زمینی، آندره ژید
++ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی،تو بمان و دگران،وای به حال دگران... شهریار
۲۴ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۵۰ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ف.ع

از من به او-نامه شماره ۴

دخترم!
حقیقت آن است که آدم ها عادت میکنند
به بودن ها،نبودن ها، به گردش روز،آمدن شب،به زمین به زمان
حتی به قوانین و بدیهیات...
جان من!
زندگی مجموعه عادت هاست
همین عادت ها هستند که اگر تغییر کنند غم ها و شادی ها را به وجود می‌آورند...
اگر روزی همراه با هدیه‌ای کوچک به خانه آمدم،شادمان خواهی شد و اگر هرگز نیامدم،غمگین ...
عزیزکم!
عادت های خوب را در خود ایجاد کن و عادت های بد را ترک...
و هرگاه احساس کردی اراده ی خود را از دست دادی به سرانجام تلاش ها و سختی ها فکر کن.
محبوب من!
مبادا بگذاری زندگی و عادت هایش انتخاب را از تو بگیرند...

۲۳ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۵۷ ۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ف.ع

آب‌بندی!

بدترین نوع سرماخوردگی
خوردن سرما در گرمای تابستان است :|





+هرکه را دیدم از مجنون و عشقش قصه گفت، کاش میگفتند در این ره چه بر لیلی گذشت
++لب خاموش نمودار دل پر سخن است...
+++میخواهم بنویسم، دستم را بگیر، کاغذی سپید بیاور... آه قلم را مور یا نه حرف‌ها خورده اند...
++++موریانه حرف ها/مور،یا نه!حرف ها خورده اند!
۲۲ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۱۱ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ف.ع

~ س.ن

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۴۰ ۰ نظر
ف.ع

تغییرات کوچک جامعه‌ی تغییرات اساسی هستند!

قالب و یک سری تغییرات کوچک :)



+سلامتی مهمترین نعمت...
++دعا میکنم تا اجابت بشه، دعا میکنم چون دلم روشنه...
+++عیدتون مبارک :)
۲۲ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۲۲ ۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ف.ع