توی عزیزم
خواب دیدم یک کولی بیابان گرد هستم با یک پشته که به طرز غریبی به من گره خورده بود. گمانم گذشته و خاطراتم را به دوش میکشیدم و یا شاید آرزوها و آینده ام را، اما نه، بیشتر که فکر میکنم درمی‌یابم برای کولی‌ای از آن دست، تنها چیزی که معنا دارد حال و هیزم است. در خوابم مردی بود که صورتش را ندیدم، در تمام طول خواب نمایی از پشت آن مرد را میدیدم انگار که همیشه درحال رفتن بود، انگار که هم بود و هم نبود، اما انگار شادی و شور زنده بودنم بود.
توی عزیزم
صحنه گرم و نفس گیری از خواب را واضحا به یاد می‌آورم که آتش بزرگی روشن بود و صدای سوختن هیزم ها سکوت بیابان را میشکست، ناگهان نیرویی درونی مرا به پایکوبی وا داشت، ایستادم و شروع کردم به چرخیدن اطراف آتش، با همان پشته و لباسی سرهم که به دامن آن سکه های کوچکی متصل بود و با هر حرکت به هم میخوردند، شالی به کمر و دستمالی به سرم بسته بودم، خلخال نسبتا سنگینی به پایم بند بود و دیوانه وار پایم را به زمین میکوبیدم، جریان زمان در آن لحظه ایستاده بود و مرا تماشا میکرد. عقلم را پاک از دست داده بودم، میچرخیدم و کاملا رها بودم. هر از گاهی مشتی از شن های بیابان را بر سر میریختم و شوریده حال میخندیدم. در همین احوالات بودم که شجریان شروع کرد به خواندن، رفت آن سوار کولی، با خود تورا نبرده...
توی عزیزم
شجریان می‌خواند و من بی وقفه میرقصیدم که بازهم نیرویی درونی مرا به سمت چادر کوچکم کشاند، وارد چادر که شدم احساس کردم بادی وزیده و همه چیز را با خود برده است، هراسان چشم میچرخاندم و گنگ بودم تا اینکه دریافتم آن مرد رفته است، مردی که هرگز صورتش را ندیدم، سپس هوا و زمان سنگین شد، من مثل کسی که جان از بدن او رفته باشد درحال سقوط به سمت زمین بودم. به آرامی یک پر و به سنگینی یک جسم بی جان که در آب فرو میرود، سقوط میکردم و اصوات اطرافم بم میشد، سقوط میکردم و تاریکی مرا فرا میگرفت، در خواب انگار ساعت ها آن سقوط ادامه داشت و من بی هیچ درد و یا احساسی معلق بودم، انگار تنها بندی که مرا به دنیا وصل کرده بود بریده شده بود و آن مرد رفته بود، مردی که هرگز صورتش را ندیدم.
توی عزیزم
میدانم باور حرف هایم سخت است، اگر لحظه برخورد با شن های بیابان را با تکانی در جسمم، احساس نکرده بودم هرگز باور نمیکردم این خواب را دیده ام. چه خواب شیرین و غم انگیزی توی عزیزم، چه خواب پرشور و لطیفی توی عزیزم، ای کاش یک بار آن رهایی را تجربه کنی حتی در خواب.