مخمصه ای ست بس عظیم...
نظرم را کمی تغییر می دهم
اگر آن فرد جنبه اش را داشت از او تشکر کن...
وقتی از یک نفر ایراد میگیری
و او اصلاح میکند
از او تشکر کن
ما آدم ها تنها یاد گرفته ایم غر بزنیم گله کنیم و ایراد بگیریم
تشکر کن
لااقل برای خودت
بگذار دفعه بعد هم به انتقادت اهمیت بدهد
و تو با تشکر پاداش میدهی هم به خودت و هم به او...
درس نخواندم
درس خواندی
خرخوانمان درس خواند
درس خواندیم؟
مطمئنا درس خواندید
آن ته کلاسی ها که سمت چپند درس خواندند...
من درس نخوا...میخوانم!
هر آمدنی رفتنی دارد، نه؟
آمدن های تو نیز، اینچنین است
آری؟
خیلی بی ربط!
صدای پیچاندن کلید در در هنوز هم مرا خوشحال میکند ...
میروم سمت در ، بازش میکنم
بابا مامان هستند
سلام میکنم،این روز ها عجیب دلتنگشانم
لبخند میزنم و نگاهم سمت لبهایشان است شاید بوسه بر موهایم بزنند
شاید گرد خاک نشسته در لا به لای موهایم را با نوازشی پاک کنندد
نه معجزه ای نمیشود لبخندم همچین بفهمی نفهمی کش میآید به سمت پایین
لبخند زدم ندیدند دیگر
مثل همیشه
نرسیده گوشی هایشان را در آوردند صفحه آنها را لمس میکنند
موهای مرا...؟
اینترنت را امروز خاموش کرده ام خب یک کم هم به من برسید
چشمهای من پر از حرف است پر از درد است بیایید بخوانیدش
نه...
معجزه ای رخ نمی دهد
بابا میپرسد اینترنت قطع است ؟ جوابش را نمیدهم خب می داند تنها من خانه بودم و صبح که رفته بودند روشن بوده...
دوشاخه را توی پریز میکند
اصلا همین که خاموش باشد برایم کافی ست نمیخواهد بخوانید چشمهایم را
اینتر نت روشن میشود...
دینگ دینگ!
همین که پیام ها می آید
همین که میخوانند
همین که غرق در آن صفحه ی روشن سرد هستند
همین که ...دینگ دینگ
میروم توی اتاق ، فهمیدند که من رفتم؟
فهمیدند که از عمد پایم را کوبیدم زمین تا بفهمند؟
فهمیدند
فهمیدند که بابا گفت همسایه ها بیدار میشوند
همسایه ها
نگران همسایه ست بابا
پاهای کوچک و ظریف من...؟
گز گز میکنند
چرا مامان سرش را از توی آن گوشی که مدام نووازشش میکند در نمی آورد؟
شاید نمیداند پاهایم درد میکنند
آری نمیداند وگر نه میآمد بوسشان میکرد
نه؟
میروم پیشش
-مامان؟
-هوم
مگر مامان نمیگفت هر وقت کسی حرف میزند نگاهش کن؟ مگر نمیگفت در جوابشان از درونت صدایی هوم مانند در نیاور
برای دیگران میگفت؟!
-پام درد میکنه .آی آی
-
-ماماااان پام درددد میکنه
-صبر کن اینو بخونم
و همچنان سرش در آن پیام هاست
چرا نگاهم نمیکرد؟
مگر جه میگویند ان پیامها که مرا نمی بینند
چشمانم میسوزد
پیام ها
آن پیام ها
مهم تر بودند
چشمهایم تارر میبینند
این را به مامان بگویم نگاهم میکند؟
چشمهایم اشک میریزند
چه کسی اشک هایم را پاک میکند؟
پشت آستینم؟
روزی فکر میکردم دست های مامان ساخته شده اند برای من
اندازه ی صورتم بودند
گرم بودند
انگشتانش
شانه بودند...
چشم هایم که کاسه آب میشدند
انگشت های مامان زودتر از صورتم خیس میشد
اشک را نه از صورتم
از چشمهایم
درست از توی چشمهایم
پاک میکرد...
قبلا هم انقدر گریه میکردم...؟
مامان حتما ندید که گریه میکنم
حتما ندید که چشم هایم پر ازاشکند
میروم در آغوشش خودم را گم میکنم
دست هایم را دور کمرش حلقه میکنم
کسی دارد این آغوش را از من می دزدد
پیام ها
پیام های دزد
مادرم همچنان دو دستش اطراف گوشی اش حلقه شده
چه کسی گوشی اورا داشت می دزدید؟
حلقه دست هایم را تنگ تر میکنم
مرا حس میکند؟
دوستش دارم
نزدیک ترین مکان نزدیک به لبهایم را میبوسم
دوستم دارد؟
پیام ها
آن پیام های دزد
کسی دارد این آغوش را از من میدزدد...
هی امروز را به فردا می افکنم و هی فردا میآید و میشود امروز و من دوباره کارهایش را به فردا می افکنم و هی امروز دیروز میشود و "روز بعد"، امروز و
راستی
این فرداکی میآید؟