باید گاهی
بعضی حرف ها
بعضی روز ها
بعضی صداها
و خیلی از دیگر بعضی های مربوط به یک نفر را
بارها و بارها
خواند و
تکرار کرد و
هیچگاه فراموش نکرد...
آخر میدانی
عبرت
در خیلی از بعضی ها
در خیلی از صداها
خیلی از روزها
حرف ها...
نهفته ست
~~> م
باید گاهی
بعضی حرف ها
بعضی روز ها
بعضی صداها
و خیلی از دیگر بعضی های مربوط به یک نفر را
بارها و بارها
خواند و
تکرار کرد و
هیچگاه فراموش نکرد...
آخر میدانی
عبرت
در خیلی از بعضی ها
در خیلی از صداها
خیلی از روزها
حرف ها...
نهفته ست
~~> م
یک نفر از تمام حرف ها
به من، نگفتن را آموخت...
+"در نهایت، آنچه در ذهن ما خواهد ماند حرفهای دشمنانمان نیست بلکه سکوت دوستانمان است!"
++ خون هر آن غزل که نگفته ام به پای توست...
در گوشه ی تاریکی از قلبم
کودک درون من
با چشمانی خیس
بر تلی از خاک نشسته است
باد
خاکستر های سوخته ای را
در هوا معلق میکند
و برگ ها
سیاهند
یا سوخته اند همه
و یا
ماتم گرفته اند
و لباس سیاه به تن دارند
در گوشه ای از قلب من
دختر بچه ای با موهای بلند نشسته است و
صدای هق هقش ضربان قلب من است
و چه بود زیر آن تل خاک
که اینگونه قلبم را به تپش وا میداشت...
میدانم میدانم
تنها نمیخواهم
یاد آوری شان کنم
میدانم
زیر آن تل خاک
حرف هایی ست
که باید نگفته میماندند
تا ابد...
زیر ناخن های دخترک
چرکی از خاک و خاکستر است
شاید
میخواهد حرف هارا بیرون بکشد!
نه
نمیخواهم
حرف های ناگفته
جایی در اعماق قلبم
باید دفن میشدند
باد میوزد
خاکستر حرف هارا
با خود میبرد...
(بعضی حرف هارا هم باید میسوزاندم دیگر...)
باید سنگی برای این تل خاک پیدا کنم
(راستی دلِ سنگ همان سنگِ دل است؟
شاعران تنها مقلوبش کرده اند انگار...!)
مبادا حرف ها
از درز های کوچک خاک
نفوذ کنند
مبادا دخترک
نبشِ حرف کند
مبادا اشک هایش
بشود حیات
برای حروف
و جوانه
از ناگفته ها
سبز شود!
بعید میدانم سبز شود
اینجا همه چیز
در تاریکی
در سیاهی
فرو رفته است
اینجا
تنها صدای دخترک به گوش میرسد
و بادی که موهایش را
به تازیانه ای مبدل میکند
از زخم هایش
حرف جاری بود...
و تمام این اشک ها
میتوانستند حرف هارا
بشویند
سایه هارا روشن کنند
اگر
بُعد سومی هم
وجود داشت...
+دم غروب
سایه های بلندی
مثل حرف های ناگفته
از پس اجسام
از پس کلمات
تا به ناکجا
امتداد می یابند...
نمی نویسم
نمی نویسم
تا تمام حرف ها
جایی میان مچ و انگشت هایم
در نوسان باشد
نمی نویسم...
نمینویسم
تا تمام حرف ها
جمع شوند روی هم
اجتماعی درد آور...
نمی نویسم...
نمینویسم
تا بمیرند کلمات
درهوایی که کاغذ نیست
گوشت است
خون است
استخوان است
و جنازه حرف هایی هم هستند
که تا عمق استخوان رسوخ خواهند کرد
نمی نویسم...
نمی نویسم
منکه از ازل
تا ابد
درگیرو دار حرف های نانوشته ام...