به من نگاه کرد.شروع کرد به خندیدن ولی از چشم هایش اشک بیرون میزد، به قاعده ی یک رود خانه...بعد مرا در آغوش گرفت، هق هق کنان گفت:
-علی جان رفاقت هم حدی داره...
آرام سرم را تکان دادم:
-تنها چیزی که حد نداره، رفاقته!
-من او،، رضا امیر خانی
به من نگاه کرد.شروع کرد به خندیدن ولی از چشم هایش اشک بیرون میزد، به قاعده ی یک رود خانه...بعد مرا در آغوش گرفت، هق هق کنان گفت:
-علی جان رفاقت هم حدی داره...
آرام سرم را تکان دادم:
-تنها چیزی که حد نداره، رفاقته!
-من او،، رضا امیر خانی
الحق که زیباست :)