گاهی باید تنها و تنها
نوشت....
نه از چیزی
نه احساسی، عشقی
کسی
تویی، اویی، مایی
گاهی تنها و تنها باید نوشت
حتی نه برای خود
نه برای من
باید نوشت تا حجم درد آور کلمات
التهاب متشنج حرف ها
و تب پنهان در وقایع
کاهش یابد
آرام بگیرد
سرد شود...
گاهی تنها و تنها
باید نوشت
نوشت
و باز هم نوشت....




+کاش برای چند لحظه تمام نقش ها عوض میشد
حتم دارم قدر یکدیگر
قدر لحظه ها
و
قدر موقعیت ها را
بهتر میدانستیم....
++بگذارید از صفر شروع کنیم، از همان جایی که کسی، احساسی، اتفاقی، چیزی...میمیرد
+++خاطرت هست روزگارم را؟ جایگاه مقدسی بودم، وزن یک عشق روی دوشم بود، من برای خودم کسی بودم، من برای خودم کسی هستم، دور و بر خرده عشق هم کم نیست، آنکه دل از تو برد هرکس هست، بند انگشت کوچکم هم نیست، میشد از ورد های کولی ها با دعا و قسم طلسمت کرد، میشد آن سیب سرخ جادو را، از تو پنهان و با تو قسمت کرد، میشد از خود بگیرمت اما، زور بازو به دست هایم نیست، میشد از رفتنت گذشت اما، جان در اندازه های پایم نیست