مثل غروب های جمعه
مثل وقت هایی که به سرم میزند رهایی
مثل شب هایی که تنهایی در هوای خنک بهار نشسته ام و قله هایم در برف
مثل روز هایی که سر تمام شدن ندارند
مثل ترانه ای قدیمی لا به لای رفت و آمد مکانیکی روز و ‌شب
مثل شنیدن بتهوون از ماشین شهرداری نیمه شب
مثل فکر های بی اساس همیشه مهمان ذهنم
مثل بی چاره‌گی*هایی که مارا به بیچارگی کشاند
مثل چای کمر باریکِ صبح های تاریک و کمرنگ
مثل یک نوشته ی احمقانه ی کوتاه
مثل دلم...


*بی چاره بودن، بی راه حل بودن، ناچار بودن (نوشتن ِ«هِ» بی چاره‌گی صرفا جهت متمایز کردن آن با بیچارگی ست و در اصل اشتباه میباشد...)

+آشفته نویسی
++مثل نوشتنت...
+++گفته بودم که تورا دوست ندارم دیگر، درد آنحا که عمیق است به حاشا برسد

++++مثل دلگیری های سرزده، بی محل، وقت نشناس...