گاهی باید بیخیال تمام دنیا شد
بیخیال تمام حرف ها
و تمام کارهایی که از جایی آب خورده و روی دستمان باد کرده اند
گاهی باید چشم هارا بست
و درست مثل اصحاب کهف
در جایی از زمان
بی خبر از همه چیز
و دور از تمام تلاطم ها
بیدار شد
گاهی باید تمام خودمان را در کوله پشتی قرمزی جمع کنیم و برویم دنبال خواب ها و رویاهایمان
شاید در این میان
رنگ قرمز اخطاری بود
برای آدم بزرگ هایی که درگیر روزمررگی هاو خط کشی های خاص خود هستند
گاهی باید فریاد زد تمام حجم درد آلود جمع شده در گلو را
گاهی باید به تاریکی خزید و با اشک سر کرد
گاهی باید...
اصلا گاهی باید نبود
باید رفت
باید با آهنگی بیکلام که در گوش زمزمه میشود
دراز کشید و با گفتن بیخیال
مُرد...
گاهی باید
تمام آدم هارا دور انداخت
و تنها تر از این شد...
گاهی باید چای دم کرد غرق در بخار و گرما شد
و روبه روی پنجره نشست
مهم نیست که پنجره به یک باغ بزرگ ختم میشود
و یا یک زباله دانِ پر از سیاهی
مهم حس رهایی ست که در آن لحظه بال خواهد زد
مهم حس آن است که برای لحظه ای هر چند کوتاه
از تکرار مکررات دور شده ای
گاهی باید دور شد از دنیای کپی پیست ها و شکلک های زیادی مهربان
گاهی باید دیگر 'در دسترس' نبود...
گاهی
فقط
گ ا ه ی...