گاه آدم ها تنها میگذارنت
و تو میمانی و
یک دنیا تلاشِ تنهایی
تو میمانی و
سرمایی که برتن خیابان یخ بسته و
صدای نا آشنای رهگذری که گل‌های بیهودگی از دست هایش میچکد
رهگذری که میخندد و دندان برجگر میفشارد
رهگذری که به نیمه روشن اجسام قدم میگذارد
رهگذری که در بُعدِ زمان از ثانیه ها میگریزد
رهگذری که از چای، ابرها میسازد برای باریدن
رهگذری که ساختگیست
و تویی...





+همراه با رگبار پراکنده