عزیزکم!
مادرت را بر پرحرفی این روزهایش ببخش
دلم عجیب پر است
و هربار که دست بر قلم میگیرم
تورا نشسته رو به روی خویش میابم
انگار که تمام دنیا سکوت کرده اند
تا گفتگوی دیگری رقم زنیم...
جان من!
در زندگی درد هایی را خواهی یافت که نهتوان با کس درمیان گذاشت و نهتوان به تنهایی تابشان آورد
اگر از من میشنوی
حروف را برای بیانشان بچین ویا
نقشی بر سفیدی کاغذ سیاه کن
اصلا میتوانی
دستی بر ساز کشی و نت های دردآلود را به رقص آوری...
زیبا!
مبادا درد هایت را در لباس اصوات به باد بسپاری
که باد چرخ ها خواهد زد
و آنگاه مردم هریک جراحت تازه ای بر لطافت تو خواهند شد
دیگر حرفی نیست
جز آنکه
دردهایت را سخت و گرم در آغوش گیری...
آنگاه خواهی دید
که چگونه
تبلور درد ها
قوت قلبت میشوند...
کتاب آداب معاشرت صفحه بیست بند دوم:
آدم هارا نفهم فرض نکنیم...
+به قول یکی از استادان!
++مناسب این روزها
+++خواب دیدم... بی تعبیر... شبیه به کابوس!
++++برای نکرده ها منت نگذاریم حداقل!
دخترم!
آسمان را ببین
هوا
دریا
و خورشید را...
تمامشان از برای توست
پس خود را در بند آدم های کوچک و خواسته های کوچک ترشان گرفتار مکن
وسیع باش
مهربانی را بی چشمداشت اول از همه بر خود و بعد از آن بر دیگران، بتاب
که اگر با خود مهربان نبودی، مهربانی را فراموش خواهی کرد...
جانِ من!
زندگی کوتاه تر از آن است که لحظه های خوب را برخود حرام کنی
زیبا!
بگذار به جای نصیحتهای بی پایان
دستی میان گندمزار موهایت کشم
راستی میدانی
آسمان در چشمانت جاری ست؟
و خورشید
از میان انگشتان کوچک تو طلوع میکند؟
دریا به پای تو میافتد
و هوا
عشق را در تک تک سلول های تو تزریق میکند؟
زندگی زیباست فرزندم
زندگی
زیباست...
شما نمیدانید که گاه خاطرات با آدم ها چه میکند، شما اینهارا نمیدانید و یک روز صبح که چشمانتان را باز میکنید تصمیم میگیرید وجودتان را در چمدانی گذاشته و با خود ببرید، آنگاه آن آدم هایی که حرفشان شد مثل هر روز با لبخند بیدار میشوند و احتمالا در اولین فرصت به شما سر میزنند و با جایی خالی از هرگونهی انسانی مواجه میشوند، شما حتما این را خوب میدانید که بیشتر فرو رفتگی ها یا خود به خود پر میشوند و یا پر کرده میشوند! از چاله کوچک دندان هایتان تا چاله های خیابان ها و در نگاهی وسیع تر چاله های زمین( دریا ها)همه و همه به گونه ای پر شده اند... اما شما نمیدانید که جای خالی شما چگونه پر خواهد شد، بگذارید برایتان بگویم : جای خالی شما با خاطراتتان با حرف هایتان با لبخند هایتان حتی گریه ها و کوچک ترین یادگار هایتان پر خواهد شد. میدانیم که هرکس در آن واحد یک نفر بیشتر نیست اما درآن واحد ممکن است هزاران حرف و هزاران رفتار متفاوت از خود نشان دهد و حتما میتوانید حدس بزنید که حجم ماندگاری ها و یادگاری ها حتی از خود فرد مذکور بیشتر خواهد شد.درست مثل آنکه میان رشته کوه هایی تقریبا مشابه، دماوند نامی پیدا شود، فوران کند بریزد بسوزاند بنشیند سرد شود خاموش شود بمیرد برود.... و هرگاه بازمانده ندایی سر دهد تنها و تنها پژواکی از صدای خود را میشوند... شما نمیدانید خاطرات با آدم ها چه میکند شما نمیدانید فرار کردن از پژواک صدای خود یعنی چه، شما نمیدانید دماوند یعنی چه، گذشته یعنی چه، لحظه یعنی چه، خاطرات یعنی چه... شما نمیدانید...و آن آدم ها گاه فرهاد میشوند یعنی آنکه تیشه برمیدارند و به جان دماوند هایشان میافتند، شما فکر میکنید سعی در نابودی آنها دارند؟ سخت در اشتباهید! آنها دارند تمام کوه را از نو زندگی میکنند، از نو با دست های خود لمس میکنند، از نو... از دوباره، از گذشته، از همیشه...و انگار در خود بیشتر و بیشتر فرو میروند.... ساکت میشوند و حتی شاید در اثر ریزش کوه برای همیشه لابه لای خاطراتتان مدفون شوند... شما نمیدانید گاه خاطرات با آدم ها چه میکند...
+برداشتی از آنچه دیده ایم وز آنچه شنیده ایم...
++خدایا تویی دستگیر و آرامم،حتی برای لحظه ای مرا به حال خود وامگذار