در مسیرِ شدن

أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ

وقتی تمام راه را دویده نمیرسی

چرا؟؟؟؟
۰۷ آبان ۹۵ ، ۱۸:۳۱ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ف.ع

نکردی گفتِ من، باور... شبت خوش باد، من رفتم...

شده‌ام شبیه به شرلوک هلمز
همان سکانس آخر از قسمت پایانی فصل چهارم
همانجا که ویلون میزند
همانجا که نُت های احساسش را چشم بسته مینوازد
همانجا که میان عروسی و آهنگ‌های شاد، لبخندش غم دارد
همانجا که تمام دوست داشتنی هایش را از زیر نظر میگذراند
همانجا که نتیجه تمام دوندگی اش برای آدم هارا میبیند
و بعد
همانجا که خودش را در این میان تنها می یابد
همانجا که با خود فکر میکند دیگر نیازی به بودنش نیست
همانجا که باید کم کم محو شود میان رقص و پایکوبی ها
همانجا که دور میشود و دور تر
همانجا که کت بلندش را قدم زنان میپوشد
همانجا که کادر بسته میشود
همانجا که میرود
همانجا که
تمام میشود...






+و ای کاش انرژی در قالب بسته هایی میان هیاهوی میدان تره بار به فروش میرفت!

۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۳۲ ۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
ف.ع

سرو سامان بدهد یا سرو سامان ببرد...

یک وقت هایی هم هست که یک چیز را در عین حالی که میخواهی، نمیخواهی





+قصه هایی از سرْانگشتانم جاری ست
که به دنبال چشم‌هایی آلوده به خواب و
گوش‌هایی گرمِ زمزمه میگردند
آهای قصه های نا فرجام
پادشاه دیری ست به خواب رفته است و
شهرزاد به بند بازگشته
دیر آمدید...دیر
۰۱ آبان ۹۵ ، ۱۲:۵۹ ۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ف.ع

من عمر خویش را به صبوری گذاشتم، عمری دگر بباید تا صبر بَر دهد

مرهم نکرد ریش مرا پند دوستان
واندر دلم جراحت گفتارشان بماند...

.

.

.

+پانصدمین پست،با احتساب انتشار نیافته هایم...

۳۰ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۷ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ف.ع

دقیقاً کجایی؟!

+(voice message)
اینو
برای تو زدم
حسش کن
باشه؟
میدونم بد شده
نُت خاصی نداره
تارمم خیلی کوک نیست
ولی دوست داشتم بزنم برات
-Vay hes mikonm sedaye mne
Cheqad y jure khubie
Y jure khasie
Bahash mishe mord
Engar
Bhm rikhteo narahate
+ اوهوم
ولی باهات حرف میزنه
میشنوی
مگه نه
-Are
In mn budm n?
+یه جورایی اره
-Engar say krdi mno ahang koni
+اره
- :)
+ :)




✖دیالوگ
+من‌(+)،ف(-)
++نمیدانم چرا دلم برای آن شبِ قبل از کنکورت تنگ شد
نمیدانم چرا یک مرتبه دلم خواست الان مثل همیشه بیایی و باهم از هر دری سخنی بگوییم و بخندیم و حال دلمان به واسطه یکدیگر خوب شود
نمیدانم چراها را بی‌خیال...
فقط میدانم دلم به عمق یک دریا و به وسعت یک برکه برایت تنگ شده است دوستِ خوبم :)
۲۸ مهر ۹۵ ، ۲۰:۴۶ ۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ف.ع

از نو برایت مینویسم :حال همه‌ی ما خوب است...اما تو باور مکن

حالم خوب است اگر آشفتگی درونی‌ام را ندید بگیرم
حالم خوب است اگر هیاهوی بیرونم را ندید بگیرم
حالم خوب است اگر گذشته و آینده‌ام را ندید بگیرم
حالم خوب است اگر
حال بدم را
ندید بگیرم...!




+تحت فشاری همه جانبه...
++⏩ موسقیِ متن یک حبه قند ⏪
۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۸:۵۱ ۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ف.ع

من خودم هستم، بی‌خود آینه را رو به روی خاطره مگیر...

بیهوده ساعت را
مدام رو به روی آینه میگذاری
و دلت را
به برگشت عقربه ها خوش میکنی
تیک تاک هیچ ساعتی، تاک‌تیک عقب نشینی ندارد!





+تاک‌تیک:صدای برعکس ساعت/تاکتیک، فن، شیوه...
۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۲:۳۰ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ف.ع

همین

:(
۱۵ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۷ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ف.ع

از من به او-نامه شماره ۶

دخترم
بگذار بی هیچ مقدمه‌ای
بدون هیچ کلمه اضافه‌ای
تنها بنویسم که:
سخت دل‌تنگت هستم
بیا...
آهسته نه!
با شور
بیا
همین حالا که
دست هایم را
با شوق
گشوده ام
همین حالا که
نوشداروی قبل از مرگی...

۱۵ مهر ۹۵ ، ۱۷:۳۴ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ف.ع

کُشتم

قسمتی از وجودم را...




+همین امشب، همین الان، با همین دست های خودم...
++یک قتل خامو‌ش!
+++توأم با مچ دردی عصبی...
۱۴ مهر ۹۵ ، ۲۳:۲۱ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ف.ع

به رهی دیدم برگ خزان...

به خنکای پاییز سوگند
زندگی جایی لابه لای سطح سیمانی شهر
ناپدید خواهد شد
اگر
سیاه و سفید آدم ها
با برگ های رنگین درخت
نرقصند...





+ای برگ ستم‌دیده‌ی پاییزی، آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی،روزی تو هم‌آغوش گلی بودی،دلداده و مدهوش گلی بودی...
ای عاشق شیدا، دلداده‌ی رسوا،گویمت چرا فسرده‌ام،در گل نه صفایی نی بوی وفایی،جز ستم ز وی نبرده‌ام،بار غمش در دل بنشاندم، در ره او من جان بفشاندم...
تا شد نوگل گلشن،زیب چمن،رفت آن گل من از دست،با خار و خسی پیوست، من ماندم و صد خار ستم، وین پیکر بی جان...
ای تازه گلِ گلشن
پژمرده شوی چون من
هر برگ تو افتد به رهی
پژمرده و لرزان...

۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۲:۳۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
ف.ع

ما‌هتاب‌یده بر اتاق...

تو اسمش را بگذار سرنوشت
من میگویم لیاقت :)







+فردا آخرین باریست که میان هیاهوی دوستان دلتنگ و نگاه سرگردان سال اولی ها هفت صبح را به دو ظهر میرسانم... آخرین باریست که شروع سال تحصیلی توام با چشم های خواب آلوده و دست های پر از تغذیه و صف صبحگاهی دوساعته خواهد شد...آخرین باریست که هرجا چشم می‌اندازم لباس هایی یک دست خواهم دید... آخرین بار...
++این سکوت مرا، ناشنیده مگیر...
۰۲ مهر ۹۵ ، ۲۳:۰۱ ۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ف.ع

فاز یا نول، مساله این است!

نمیدانم من مقصرم یا آنهایی که فازشان را هیچ‌جوره نمیفهمم!






+باید ببینیم مشکل از کجاست که آدم های پایبند در حال انقراض‌اند، پایبند به اشخاص، پایبند به قول ها، پایبند به اخلاق، پایبند به مسئولیت های پذیرفته شده، پایبند به انسانیت...
۰۱ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۸ ۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
ف.ع

از من به او-نامه شماره ۵

زیبا!
دنیا همیشه به رنگانگی دوران کودکی باقی نمیماند
و از جعبه آدم‌رنگی ها
گاه آدمهای سیاه بیرون می‌آیند
که بر هرچه دست بگذارند آنرا به خاک سیاه مینشانند
دخترم
اگر روزی قلب کوچکت آکنده از سیاهی یکی از همین آدم ها شد
اورا ببخش
نه به خاطر ندانم کاری هایش
بلکه درست به خاطر خودت
ببخش تا خاطر آزرده ات رها شود
و سیاهی قلبت زدوده
ببخش تا
بخشیده شوی...
عزیزکم
میخواهم بدانی
دنیا آنقدر ها هم که میگویند ناعادلانه نیست
و حسابِ سیاهی لشکر آدم ها
روزی صاف خواهد شد...

۰۱ مهر ۹۵ ، ۱۱:۲۰ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ف.ع

:(

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۱ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۲ ۰ نظر
ف.ع

گفتا خموش حافظ،کاین غصه هم سر آید

هم‌این ال‌آن
میخواهم بلندگویی بکشم
و رویش یک خط اریب قرمز
برپیشانی ام بچسبانم
و دیگر همه چیز
در سکوت دنبال شود...




+لعنت بر دهانی که برای افراد بی مورد باز شود
++خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند

۳۱ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۸ ۰ نظر
ف.ع

یلدا

یلدای من
سی ام شهریور ماه است
که بیست و پنج ساعت به طول می‌انجامد...!

۳۰ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۰۱ ۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
ف.ع

ebooks...

و ای کاش بعضی وبلاگ ها
کتاب میشدند
تا هی برگ بزنی
هی گوشه بعضی صفحه هارا
تا کنی
هی بخوانی
هی چشم هایت را ببندی
و کلمه به کلمه مزه کنی
هی در شب های بلند زمستان
زیر پتویت مچاله شوی
و حرف هایشان
به جای سرما
تا عمق استخوان هایت
رسوخ کند...
هی...
هعی...
۳۰ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۲۴ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ف.ع

لطفا کمی بی معرفت باشید!

میخواهم بگویم که بعضی آدم ها ذاتاً خیلی نامرد هستند همین طور خود خواه
و اصلا شاید خود خواهی باعث نامردیشان شده
میخواهم بگویم که این آدم ها میگردند و درست کسی را پیدا میکنند که بتوانند حجم انبوه خود خواهی هایشان را از درون آن شخص بیرون بکشند
میخواهم بگویم بعضی آدم ها خیلی بی معرفت هستند
میخواهم بگویم که این آدم ها تنها یک اشنایی دور و کم رنگی با شما دارند، همین و بس
و البته حتی اگر شمارا لازم داشته باشند هم، یادی از شما نمیکنند
اصلا شاید هیچ یادگاری از شما در ذهن آنها، جز چهره ای آشنا، نمانده باشد
ممکن است از آدم های دسته دوم رنجور و دلگیر شوید که آخ چرا هیچگاه حالمان را نمیپرسند، اما مثل آدم های دسته اول از آنها ضربه نمیخورید حداقل!





+بعضی آدم ها تنها رابطه انگلی دارند با اطرافشان! در جهت رفع مایحتاجشان!

۳۰ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۲۵ ۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ف.ع

کبکی که مینوشت!

چشمهایت را میبندی که چیزی بنویسی
چیز هایی که در ذهنت غوطه‌ورند
چیزهایی که میدانی باید نوشته شوند
اما همین که دست بر دکمه های برآمده
و یا صفحه ی مسطح میگذاری
دیگر هیچ چیز
جز سپیدی
باقی نمیماند





+برف باریده است بر دلم
که اینچنین سپید و تهی از کلمات
زیر انبوه برف ها
به دنبال حرف ها میگردم
شاید کبک ها نیز
نشانی گمشده ای مدفون را
جستجو میکنند
لابه لای حرف ها
نه!
لابه لای
برف ها....

۳۰ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۵۵ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ف.ع