دق که ندانی که چیست گرفتهام...
.
.
.
.
.
.
+عنوان نت های بیکلام اهنگی ست که یک آدم میتواند گوش کند
دق کند
و بمیرد...
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۱۱
۰
۰
ف.ع
بی هیچ توضیح اضافه ای بخوانید در :
http://1matarsak.com/post/456
۲۸ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۴۳
۰
۰
ف.ع
مثلا حالت خوب نباشد و دیگر هیچ کلمه ای برای پنهان کردنش نیابی
چون یک حجم بزرگِ حالْ بدی
هیچگاه در چهار حرف و سه نقطه و دو گیومه و یک پرانتز نیمه باز
جا نمیشود که نمیشود که نمیشود...
۲۸ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۳۵
۴
۰
ف.ع
آدم ها گاهی اوقات
به شدت ستیزهجو و پرخاشگر میشوند
گمان میکنم
در پسِ این موجود پر سرو صدا
که شمسیر را برای همه از رو بسته
و مدام سعی دارد بگوید: من محکم ایستاده ام
و برد تمام بازی ها ازان من است،
کودکی ست،آرام و زانو بغل گرفته
که در سکوت با چشم های زلالش حرف میزند
و دیری ست در خود شکسته است
کودکی ست که دست برگوشهایش میفشارد
و سخت ترسیده است
و سخت ضعیف شده است
و سخت...
و سخت همه چیزش را باخته است.
۲۷ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۰۸
۳
۰
ف.ع
بعضی ترانه ها هستند
که تنها
یک بار
پخش شده اند
و پس از آن
دستهایم
انگشت هایم
ترسیده اند
گوش هایم کر شده اند
چشم هایم به شدت فشرده شده اند
تا دیگر
هرگز
پخش نشوند
شنیده نشوند
تکرار نشوند
تا دیگر گذشته
بازنگردد
من
میترسم
از طوفانی که قلبم
به پا خواهد کرد
از هذیان هایی که خاطرات
در ذهنم
پژواک خواهند کرد
من
از تمام آن نُت ها وحشت دارم
بگذار آن ترانه
برای همیشه شاد بماند
برای همیشه با خنده هایمان شروع شود
و با اشک های آراممان
پایان پذیرد
من از تمام آن کلمات وحشت دارم
از تمام کلماتی که حرف به حرف
برایم معنا کردی
من
از تمام ریتم های شبیه به آن ترانه هم
فرار خواهم کرد...
حتی انگشت هایم
دست هایم
اشک هایم
و تک تک سلول هایم
از حذف آن
میترسند
از طغیان قلبم
از اعتراض احساسم
میترسند
بگذار آن ترانه
برای همیشه
یادآور نور محزون آن اتاق
و فشردگی قلبم باشد
بعضی ترانه ها هستند
که تنها
یک بار دیگر
برای مردن
کافیاند...
۲۶ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۰۹
۱
۰
ف.ع
صفحه گوشی را خاموش کرد
شب
به تازگی برای او آغاز شده بود
چشم هایش را بست
و با خود فکر کرد
کاش برای یک بار هم که شده
کمد های دیواری اتاقش
به چیزی غیر از لباس های چرکمرد خاک گرفته باز میشد
و شروع کرد به فکر کردن در مورد آن سوی کمد ها و دیوار
آنقدر که کم کم باور کرده بود دنیای آنسوی لباس ها را
آنقدر که کم کم بدون آنکه بخواهد خود را ایستاده مقابل کمدها یافت
گرمای دستش را بر دستگیره بخشید
و قبل از آنکه خودش را به رویا بسپارد
نگاهی به اتاقش انداخت
به تخت
و صفحه ای که بی صدا روشن و خاموش میشد
بازگشت و زیر پتو خزید
برای او
صبح شده بود
بی آنکه شب ذره ای از سیاهیاش کوتاه آمده باشد!
+گرفتن رویاها و رویاپردازی بزرگترین جنایت دنیای مجازی...
++ذهنی مشوش و نوشته هایی مشوش تر...
۲۶ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۵۴
۲
۰
ف.ع
گاهی باید بیخیال تمام دنیا شد
بیخیال تمام حرف ها
و تمام کارهایی که از جایی آب خورده و روی دستمان باد کرده اند
گاهی باید چشم هارا بست
و درست مثل اصحاب کهف
در جایی از زمان
بی خبر از همه چیز
و دور از تمام تلاطم ها
بیدار شد
گاهی باید تمام خودمان را در کوله پشتی قرمزی جمع کنیم و برویم دنبال خواب ها و رویاهایمان
شاید در این میان
رنگ قرمز اخطاری بود
برای آدم بزرگ هایی که درگیر روزمررگی هاو خط کشی های خاص خود هستند
گاهی باید فریاد زد تمام حجم درد آلود جمع شده در گلو را
گاهی باید به تاریکی خزید و با اشک سر کرد
گاهی باید...
اصلا گاهی باید نبود
باید رفت
باید با آهنگی بیکلام که در گوش زمزمه میشود
دراز کشید و با گفتن بیخیال
مُرد...
گاهی باید
تمام آدم هارا دور انداخت
و تنها تر از این شد...
گاهی باید چای دم کرد غرق در بخار و گرما شد
و روبه روی پنجره نشست
مهم نیست که پنجره به یک باغ بزرگ ختم میشود
و یا یک زباله دانِ پر از سیاهی
مهم حس رهایی ست که در آن لحظه بال خواهد زد
مهم حس آن است که برای لحظه ای هر چند کوتاه
از تکرار مکررات دور شده ای
گاهی باید دور شد از دنیای کپی پیست ها و شکلک های زیادی مهربان
گاهی باید دیگر 'در دسترس' نبود...
گاهی
فقط
گ ا ه ی...
۲۵ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۴۹
۴
۰
ف.ع
خودکار های رنگی را در جامدادی گذاشت
اما
اندازه مداد ها
کمی بیش از حد معمول بود
بیش از حد جامدادی
تراش زرد مستطیلیاش را برداشت
و شروع کرد سر مداد هارا خوردن ...
حرف هایش که تمام شد
چیزی از مداد ها نمانده بود!
+پاییز باش
در سکوت ببار
و با آواز
رنگ ببخش
بر عابران...
۲۵ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۱۵
۴
۰
ف.ع
+ اشتباه کن
- چرا؟ چون یاد بگیرم از اشتباهم؟؟
+ نه،چون بفهمی واقعیت چیه
نه که احساست چیه
باید اشتباه کنی تا واقعیتو بفهمی...
×دیالوگ
+واقعیّت/واقعی یت، واقعیِ تو...
۲۴ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۵۹
۲
۰
ف.ع
برای من 'خواندن' اینکه شن ساحل ها نرم است کافی نیست:میخواهم پای برهنه ام این نرمی را حس کند. معرفتی که قبل از آن احساسی نباشد، برای من بیهوده ست
+مائده های زمینی، آندره ژید
++ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی،تو بمان و دگران،وای به حال دگران... شهریار
۲۴ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۵۰
۲
۰
ف.ع
دخترم!
حقیقت آن است که آدم ها عادت میکنند
به بودن ها،نبودن ها، به گردش روز،آمدن شب،به زمین به زمان
حتی به قوانین و بدیهیات...
جان من!
زندگی مجموعه عادت هاست
همین عادت ها هستند که اگر تغییر کنند غم ها و شادی ها را به وجود میآورند...
اگر روزی همراه با هدیهای کوچک به خانه آمدم،شادمان خواهی شد و اگر هرگز نیامدم،غمگین ...
عزیزکم!
عادت های خوب را در خود ایجاد کن و عادت های بد را ترک...
و هرگاه احساس کردی اراده ی خود را از دست دادی به سرانجام تلاش ها و سختی ها فکر کن.
محبوب من!
مبادا بگذاری زندگی و عادت هایش انتخاب را از تو بگیرند...
۲۳ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۵۷
۴
۰
ف.ع
بدترین نوع سرماخوردگی
خوردن سرما در گرمای تابستان است :|
+هرکه را دیدم از مجنون و عشقش قصه گفت، کاش میگفتند در این ره چه بر لیلی گذشت
++لب خاموش نمودار دل پر سخن است...
+++میخواهم بنویسم، دستم را بگیر، کاغذی سپید بیاور... آه قلم را مور یا نه حرفها خورده اند...
++++موریانه حرف ها/مور،یا نه!حرف ها خورده اند!
۲۲ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۱۱
۳
۰
ف.ع
قالب و یک سری تغییرات کوچک :)
+سلامتی مهمترین نعمت...
++دعا میکنم تا اجابت بشه، دعا میکنم چون دلم روشنه...
+++عیدتون مبارک :)
۲۲ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۲۲
۴
۰
ف.ع
اگر دوستش دارید ساده تسلیم نشوید... برای نگه داشتن کسی که دوستش دارید هزار بار تلاش کنید... اما نه هزار و یک بار! وقتی هر بار شما جلوی در بایستید ولی تمام عمر چشم طرفتان به در دوخته شده باشد چه فایده؟ وقتی تمام عمر شما به خیال خودتان در خانه ی امنی هستید غافل از آنکه آن طرف شب و روز و صبح و ظهر و عصر و نصفه شب چهارچشمی زل زده باشد به آن در لعنتی چه فایده!؟ دستِ آخر ممکن است حتی از جلوی در هولتان بدهد و حتی برنگردد که ببیند که سرتان به لبه ی میزی صندلی ای چیزی خورده باشد یا نه؟!... پس وقتی به بار هزار و یکم کشید از جلوی در کنار بروید و بگویید: "بفرمایید عزیزم، خفه کردی خودت را با این آرزوی رفتن، بیا عزیزم این تو این در!... اصلا همه ی درهای دنیا یکجا برای تو!"... بعد خودتان پشتِ سرش سرتان را محکم به دیوار بکوبید شرف دارد به اینکه او هولتان بدهد سرتان به یک وری بخورد! عشق است عزیزم، کوره ی آتش سوزیِ آشوییتس که نیست؛ خفه کردی خودت را بس که زل زدی به در!
+مهدیه لطیفی
۲۱ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۴۱
۳
۰
ف.ع
گاهی باید بعضی دریافته ها و حقایق را گفت که بعضی ها فکر نکنند مارا مانند موشی از همه چیز بی خبر در گوشه ای گیر آورده اند، هرچه میخواهند در گوشمان میخوانند و ماهم باور میکنیم...
+دیگرْ نفهمْ پنداری!
++باور کنید همانقدر که شما میفهمید دیگران هم میفهمند!
+++عنوان: مخفف شدهی'' من نظر '' هست، از سری نظر های من!
++++ شاید درست و شایدهم غلط!
۲۰ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۲۷
۵
۰
ف.ع
مرا با حقیقت
بیازار
اما
هرگز
با دروغ
آرامم مکن...
+هیچ چیز مثل دروغ آدما رو از چشم من ننداخت...
++خدایا ممنونم که چهره واقعی افرادو نشونم میدی!
+++بیحوصلهطور
حتی شایدهم عصبیطور...
۱۳ شهریور ۹۵ ، ۱۶:۴۵
۶
۰
ف.ع
هرکس روزنه ای ست
به سوی خداوند
اگر اندوهناک شود...
اگر 'به شدت' اندوهناک شود...
+مصطفی مستور
۱۱ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۴۰
۴
۰
ف.ع
تو گویی برف باریده ست
که اینچنین
سنگین و غبارآلود،
زمینگیرم
و
در انتظار تکه هویجی
خرده هوایی
و دستی
حتی شده
به تیزی شاخه های خشکیده...
شاید پیراهن عابری
به چنگ تنهایی ام گرفتار شد...
+به شانه ام زدی
که تنهایی ام را تکانده باشی
به چه دل خوش کرده ای
تکاندن برف
از شانه های آدم برفی؟!
گروس عبد الملکیان
++این روزها که تابستان دیگر دارد تمام ته مانده گرمایش را هم در شهریور تزریق میکندو صدای موتور کولر آبی خانه ها لحظه ای قطع نمیشود، عجیب هوس زمستان کرده ام...
۱۱ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۱۹
۴
۰
ف.ع
مثل فریاد آزادی
که در کوچه پس کوچه های زمستان یک کشور
زیر استبداد و خفقان
خاموش شود
سکوتم و
سرشار از انقلاب...
۱۱ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۴۹
۶
۰
ف.ع