بعضی آدم ها بی هوا هستند
همین الان یکهویی...
یک لحظه به سرشان میزند بروند... بمانند... خوب باشند... نباشند
مثلا ناگهان از دسترس خارج میشوندو
بی خبر شماره عوض میکنند...!
بعضی آدم ها
جرقه هستند
فرقی نمیکند
در زندگی ات
در لحظه ات
قلبت
صدایت
حوالی ات
بعضی آدم ها
رعدو برقند
باران بهارند
صدای گنجشک های حوالی صبح اند...
+چه بی خبر، بی سر و صدا...
++بعضیااا...
۲۵ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۴۶
۲
۰
ف.ع
از ماست که بر ماست
همیشه
هر وهله
هر آن
هر غم
هر شادی
هر فراز
هر فرود
هر آن
هر لحظه
هر ساعت
هر روز
هر س...
از ماست که بر ماست...
+و هر لحظه عمر که قرنی میگذرد...
۲۵ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۱۵
۲
۰
ف.ع
مثل غروب های جمعه
مثل وقت هایی که به سرم میزند رهایی
مثل شب هایی که تنهایی در هوای خنک بهار نشسته ام و قله هایم در برف
مثل روز هایی که سر تمام شدن ندارند
مثل ترانه ای قدیمی لا به لای رفت و آمد مکانیکی روز و شب
مثل شنیدن بتهوون از ماشین شهرداری نیمه شب
مثل فکر های بی اساس همیشه مهمان ذهنم
مثل بی چارهگی*هایی که مارا به بیچارگی کشاند
مثل چای کمر باریکِ صبح های تاریک و کمرنگ
مثل یک نوشته ی احمقانه ی کوتاه
مثل دلم...
*بی چاره بودن، بی راه حل بودن، ناچار بودن (نوشتن ِ«هِ» بی چارهگی صرفا جهت متمایز کردن آن با بیچارگی ست و در اصل اشتباه میباشد...)
+آشفته نویسی
++مثل نوشتنت...
+++گفته بودم که تورا دوست ندارم دیگر، درد آنحا که عمیق است به حاشا برسد
++++مثل دلگیری های سرزده، بی محل، وقت نشناس...
۲۲ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۰۸
۰
۰
ف.ع
دیگر سراغ شعر هایت را
از شانه های خسته ام مگیر
حال که
چشم های تبدارم
با تو
به التهاب شعر
به بلوغ کلمات
و به ژرفای احساس
میرَسَد
دیگر سراغ مرا از من مگیر
حال که
من توأم و
تو
من...
۱۵ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۰۱
۱
۰
ف.ع
گاهی اوقات مجبورم حقیقتی را پس گریه های بی وقفه ام پنهان کنم
همین خوب است...
همین خوب است!
+بی قرارم
میخواهم بروم
میخواهم بمانم
++سید علی صالحی
۱۵ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۲۰
۱
۰
ف.ع
و ماهی کوچک قرمز به درختان نهفته در رویای سبزه ها نگاه کرد...
و به خوشه های طلایی گندم
به سپیدی برفی که در سیر نشسته بود و به بوی پیچیده در هوای سیب
به خاطرهی انگور
به طعم گس سنجد
و به رنگ زنده ی طبیعت در سماق...
و با خود اندیشید:« بهار شکوفه زده»
+سال نو مبارک :)
۰۲ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۰۷
۱
۰
ف.ع
همیشه تو ذهنم
میمونی اما من
تو خاطرات تو
کم کم گم میشم...
+ای تُف به جهان تا ابد غم بودن...
۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۵۶
۱
۰
ف.ع
نازنینم
زندگی سخت کوتاه است و فاصله میان دلبستن و دل کندن لحظه ای
چشم بر هم زدنی ست خرد سالی و کهن سالی
و امان امان امان از آدم ها
سبز دلت را بر پنجره فولاد آدم ها مبند که نام دیگرشان فانی ست
و در نهایت آنچه برای تو خواهد ماند جایی ست خالی و دلی از دست رفته
دخترم
زندگی میگذرد
وداد از این لحظه های مودب که مدام جای خود را به یکدیگر میدهند
و زمانی به چشم خواهی دید
لحظه های دور در گور
لحظه های نزدیک... شلیک!
جان من
زندگی میگذرد مبادا بگذاری و بگذرد....
۲۱ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۱۱
۴
۰
ف.ع
گاهی باید تنها و تنها
نوشت....
نه از چیزی
نه احساسی، عشقی
کسی
تویی، اویی، مایی
گاهی تنها و تنها باید نوشت
حتی نه برای خود
نه برای من
باید نوشت تا حجم درد آور کلمات
التهاب متشنج حرف ها
و تب پنهان در وقایع
کاهش یابد
آرام بگیرد
سرد شود...
گاهی تنها و تنها
باید نوشت
نوشت
و باز هم نوشت....
+کاش برای چند لحظه تمام نقش ها عوض میشد
حتم دارم قدر یکدیگر
قدر لحظه ها
و
قدر موقعیت ها را
بهتر میدانستیم....
++بگذارید از صفر شروع کنیم، از همان جایی که کسی، احساسی، اتفاقی، چیزی...میمیرد
+++خاطرت هست روزگارم را؟ جایگاه مقدسی بودم، وزن یک عشق روی دوشم بود، من برای خودم کسی بودم، من برای خودم کسی هستم، دور و بر خرده عشق هم کم نیست، آنکه دل از تو برد هرکس هست، بند انگشت کوچکم هم نیست، میشد از ورد های کولی ها با دعا و قسم طلسمت کرد، میشد آن سیب سرخ جادو را، از تو پنهان و با تو قسمت کرد، میشد از خود بگیرمت اما، زور بازو به دست هایم نیست، میشد از رفتنت گذشت اما، جان در اندازه های پایم نیست
۲۱ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۴۵
۱
۰
ف.ع
ازاین سیصد و شصت و چند روز سال
من آن هفت و ده روزِ اسفند ماه...
+ تولدم :)
۱۶ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۵۸
۱
۰
ف.ع
I wish nothing but the best for you too,don't forget me,I beg,I remember you said:sometimes it lasts in love but sometimes it hurts instead...
از برای خود،هیچ آروزیی ندارم
اما برای تو آرزو دارم
بهترین ها را...
از تو میخواهم که مرا فراموش نکنی...
و حال به خاطر میآورم که تو میگفتی:
گاهی اوقات عشق تا آخر ادامه مییابد و گاه
تورا به آخر میرساند...
+خود برداشت
++ آهنگ someone like you از ادل
۱۰ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۴۵
۱
۰
ف.ع
و تعطیلی مدارس
بهترین نتیجه ی این دوره از انتخابات بود!
+ :)
۰۷ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۳۱
۱
۰
ف.ع
متنفرم
۰۷ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۵۰
۳
۰
ف.ع
اشک بُدم آه شدم
برکه ی بی ماه شدم
حرف بدم گریه شدم
*گریه بدم خنده شدم *
عشق مرا دید و بگفت:
عاشق دیوانه شدم...
*مولانا
۰۶ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۱۷
۲
۰
ف.ع
تنهایی شاید
یک غول بی شاخ و دم باشد
که اکسیر جان مرا در دستهای زمختش تکان میدهد
و قاه قاه میخندد...
ومن مدام
نگران تنهایی ام!
کاش به یاد می آورد
روزی را
که من
در بطن او زاده شدم
و کاش میدانست
که من
جوجه اردک زشتی هستم
که بعد ها
غول بی شاخ و دم خواهم شد!
۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۳۴
۱
۰
ف.ع
بوف کوری شده ام، '' چشم به در دوخته '' ام، با دوصد بینای بوف هم باز '' ''پنهانشده '' ای...
۲۵ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۵
۲
۰
ف.ع
سکوت پیامبری ست که ازمیان حرف های مگو برانگیخته شد تا کلمات میان دو نگاه عاقل شوند
+حرف ها گفتند معجزه ای بیاور... عشق نازل شد و از چشم های پیامبرشان فرو ریخت... و آنها حتی ایمان نیاورند شق القب را....
++گفته بودم که تورا دوست ندارم، دیگر...درد آنجا که عمیق است به حاشا برسد...
+++این همه پریشانی، بر سرِ پریشانی...
۲۰ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۰۲
۲
۰
ف.ع
دست و دلم به نوشتن نمی رود
که نمی رود
که نمی رود
که نمی آید
که نمی داند
که نمی خواند...
۱۶ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۲۱
۲
۰
ف.ع
از ماست که بر ماست
۰۹ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۵
۲
۰
ف.ع
مَرْگْــــِ تَدْریجی...
۰۲ دی ۹۴ ، ۱۷:۴۹
۱
۰
ف.ع