باران می بارد
از آن باران های بهار
که سرد نیست
که میتوانی آغوشت را برای تک تک قطره هایش باز کنی
از آن باران ها که صبح می آیند
لب پنجره مینشینند
و تمام اتاقت را بارانی میکنند
و صدایشان
تمام خواب صبحگاهت را فرا میگیرد
باران
این چه رازی ست که هر بار بهار
با صدای دل ما می آیی؟
که تمام شهر آبی ست؟
باران
از آسمان تحفه ای بیار
ارمغان سرسبزی کافی نیست
آه باران
ب ا ر ا ن
و رنگین کمانی که پل زد
میان آسمان و زمین
باران
بیا بر پل رنگین
گذر کنیم
شاید آنسوی رنگین کمان
آسمان رنگ دیگری باشد...