نوشتن بعضی احساسات
که به ندرت پیش می آیند
چیزی مثلِ
عکس گرفتن از
درون مجسمه ای ست
که روی تاقچه
خاک میخورد...
انگار که گردو خاکش را زدوده باشی و
بدنش را شکافته...
انگار که احساس غلیان یافته را
راهی به بیرون گشوده باشی و
انفجاری ساخته...



+همیشه آرامش قبل از طوفان نیست
طوفان که ویران کند
شهر آرام خواهد شد
انگار که به خوابی عمیق رفته باشد
و تنفس شهر
زیر پوست ویرانه ها خواهد بود
آرامش بعد طوفان
قطعا
بویی از مرگ برده است...