شما نمیدانید که گاه خاطرات با آدم ها چه میکند، شما این‌هارا نمیدانید و یک روز صبح که چشمانتان را باز میکنید تصمیم میگیرید وجودتان را در چمدانی گذاشته و با خود ببرید، آنگاه آن آدم هایی که حرفشان شد مثل هر روز با لبخند بیدار میشوند و احتمالا در اولین فرصت به شما سر میزنند و با جایی خالی از هرگونه‌ی انسانی مواجه میشوند، شما حتما این را خوب میدانید که بیشتر فرو رفتگی ها یا خود به خود پر میشوند و یا پر کرده میشوند! از چاله کوچک دندان هایتان تا چاله های خیابان ها و در نگاهی وسیع تر چاله های زمین( دریا ها)همه و همه به گونه ای پر شده اند... اما شما نمیدانید که جای خالی شما چگونه پر خواهد شد، بگذارید برایتان بگویم : جای خالی شما با خاطراتتان با حرف هایتان با لبخند هایتان حتی گریه ها و کوچک ترین یادگار هایتان پر خواهد شد. میدانیم که هرکس در آن واحد یک نفر بیشتر نیست اما درآن واحد ممکن است هزاران حرف و هزاران رفتار متفاوت از خود نشان دهد و حتما میتوانید حدس بزنید که حجم ماندگاری ها و یادگاری ها حتی از خود فرد مذکور بیشتر خواهد شد.درست مثل آنکه میان رشته کوه هایی تقریبا مشابه، دماوند نامی پیدا شود، فوران کند بریزد بسوزاند بنشیند سرد شود خاموش شود بمیرد برود.... و هرگاه بازمانده ندایی سر دهد تنها و تنها پژواکی از صدای خود را میشوند... شما نمیدانید خاطرات با آدم ها چه میکند شما نمیدانید فرار کردن از پژواک صدای خود یعنی چه، شما نمیدانید دماوند یعنی چه، گذشته یعنی چه، لحظه یعنی چه، خاطرات یعنی چه... شما نمیدانید...و آن آدم ها گاه فرهاد میشوند یعنی آنکه تیشه برمیدارند و به جان دماوند هایشان میافتند، شما فکر میکنید سعی در نابودی آنها دارند؟ سخت در اشتباهید! آنها دارند تمام کوه را از نو زندگی میکنند، از نو با دست های خود لمس میکنند، از نو... از دوباره، از گذشته، از همیشه...و انگار در خود بیشتر و بیشتر فرو میروند.... ساکت میشوند و حتی شاید در اثر ریزش کوه برای همیشه لابه لای خاطراتتان مدفون شوند... شما نمیدانید گاه خاطرات با آدم ها چه میکند...



+برداشتی از آنچه دیده ایم وز آنچه شنیده ایم...
++خدایا تویی دستگیر و آرامم،حتی برای لحظه ای مرا به حال خود وامگذار