صفحه گوشی را خاموش کرد
شب
به تازگی برای او آغاز شده بود
چشم هایش را بست
و با خود فکر کرد
کاش برای یک بار هم که شده
کمد های دیواری اتاقش
به چیزی غیر از لباس های چرک‌مرد خاک گرفته باز میشد
و شروع کرد به فکر کردن در مورد آن سوی کمد ها و دیوار
آنقدر که کم کم باور کرده بود دنیای آنسوی لباس ها را
آنقدر که کم کم بدون آنکه بخواهد خود را ایستاده مقابل کمدها یافت
گرمای دستش را بر دستگیره بخشید
و قبل از آنکه خودش را به رویا بسپارد
نگاهی به اتاقش انداخت
به تخت
و صفحه ای که بی صدا روشن و خاموش میشد
بازگشت و زیر پتو خزید
برای او
صبح شده بود
بی آنکه شب ذره ای از سیاهی‌اش کوتاه آمده باشد!



+گرفتن رویاها و رویاپردازی بزرگترین جنایت دنیای مجازی...
++ذهنی مشوش و نوشته هایی مشوش تر...