بعضی ترانه ها هستند
که تنها
یک بار
پخش شده اند
و پس از آن
دستهایم
انگشت هایم
ترسیده اند
گوش هایم کر شده اند
چشم هایم به شدت فشرده شده اند
تا دیگر
هرگز
پخش نشوند
شنیده نشوند
تکرار نشوند
تا دیگر گذشته
بازنگردد
من
میترسم
از طوفانی که قلبم
به پا خواهد کرد
از هذیان هایی که خاطرات
در ذهنم
پژواک خواهند کرد
من
از تمام آن نُت ها وحشت دارم
بگذار آن ترانه
برای همیشه شاد بماند
برای همیشه با خنده هایمان شروع شود
و با اشک های آراممان
پایان پذیرد
من از تمام آن کلمات وحشت دارم
از تمام کلماتی که حرف به حرف
برایم معنا کردی
من
از تمام ریتم های شبیه به آن ترانه هم
فرار خواهم کرد...
حتی انگشت هایم
دست هایم
اشک هایم
و تک تک سلول هایم
از حذف آن
میترسند
از طغیان قلبم
از اعتراض احساسم
میترسند
بگذار آن ترانه
برای همیشه
یادآور نور محزون آن اتاق
و فشردگی قلبم باشد
بعضی ترانه ها هستند
که تنها
یک بار دیگر
برای مردن
کافی‌اند...