بیقرارم
میخواهم بروم
میخواهم بمانم
دارم در ترانهئی مبهم زاده میشوم
به نسیما بگو کتابهای کودکان را
کنار گلدان و سوالات هفتسالگی چیدهام
گونههایم گُر گرفته است
تشنه نیستم
میخواهم تنها بمانم
در اتاق را آهسته ببند
شب پیش خواب باران و پائیزی نیامده را دیدم
انگار که تعبیر تمام رفتنها
بازگشتِ به زادرودِ شقایق است
.
.
.
امروز هم کسی اگر صدایم کرد
بگو خانه نیست
بگو رفته است شمال
میخواهم به جنوب بیندیشم
میخواهم به آن پرندهی خیس، به آن پرندهی خسته ...
به خودم بیندیشم ...!
گاهی اوقات مجبورم حقیقتی را پس گریههای بیوقفهام پنهان کنم
همین خوب است ...
همین خوب است!
+ سید علی صالحی
++ دق که ندانی که چیست، گرفتم...
رضا براهنی