مثل آدمهایی میشوم که سرطان دارند

که به او گفتند سیزده روز فرصت داری

که هوا را میبلعد

که روزهارا زندگی میکند

که تمام خواب را رویا میسازد

که هر اتفاقی افتاد میگوید ارزش باهم بودن را داشت

که نگاهش مهربانتر است

که لبخندش عشق می ورزد

و صدایش مهر...

و نبض تپنده زندگی را

در جای جای زمین

و در ثانیه به ثانیه ی زمان

حس میکنم...

وعطر زندگی میداد

هلیم گرم صبحانه

و مزه ی زندگی را

در شیرینی شکر توی هلیم

چشیدم

و صدای زندگی 

چهچه پرندگان مدفون در شاخ و برگ درختان 

بود 

و این گذر زمان بود که ثانیه هارا غارت میکرد

عید که میشود

مثل آدمهایی میشوم که سرطان دارند

که ثانیه هارابه چنگ و دندان میکشند ...