۵۱۶ مطلب توسط «ف.ع» ثبت شده است
امیدوارم امسال که تموم شد از خودتون راضی بوده باشید و سال جدید بهترین اتفاقها براتون رقم بخوره :)
۲۹ اسفند ۹۶ ، ۱۴:۰۰
۳
۱
ف.ع
این یک سال را
به اندازه نوزده سال
بزرگ شده ام...
۱۷ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۳۳
۶
۰
ف.ع
ما مدام در ترس هایمان زندگی میکنیم، ترس از تجربه های جدید، ترس از ارتفاع، ترس از چاق شدن، ترس از طرد شدن، ترس از عدم موفقیت و... ترس از از دست دادن آدم ها
هر آدمی به نوبهی خود در زندگی ما تاثیر میگذارد تاثیر خوب، بد، بزرگ، کوچک، عاطفی، شغلی ویا هر تاثیر دیگر، میخواهم بگویم شروع آن تاثیرات به اشخاص وابسته است اما ادامه و ماندگاری آنها نه، آدمی که به شما در رسیدن به اهدافتان کمک میکند در اصل به شما موفقیت را میآموزد و در ادامه حتی بدون وجود او میتوانید به موفقیت برسید، آدمی که شما دوستش دارید در اصل به شما عشق و عاشق شدن را میآموزد و باور کنید میشود عاشق بود حتی اگر معشوقهای در کار نباشد، مادری که دست های فرزندش را میگیرد راه رفتن را و پزشکی که درمان میکند سلامت را میآموزند، هر آدمی میآید تا چیزی به ما بیاموزد و در نهایت ما محکوم به تنها پیمودن مسیرمان هستیم... میخواهم بگویم برای ماندن آدم ها به خاطر تاثیراتی که در زندگیتان میگذارند التماس نکنید چراکه بعد از مدتی ثروت، شخصیت، شرافت و همه ارزش هایتان را از دست خواهید داد تا به هر قیمتی اورا پابند زندگیتان کنید...
ما از تلاشهای سخت برای زندگی خودمان میترسیم چراکه باید قید بسیاری از آدم های اطرافمان را بزنیم، از گفتن حقیقت میترسیم چون ممکن است آدم دوستداشتنی زندگیمان را از دست بدهیم، از وقت گذاشتن برای خودمان از رسیدن به چیزی که میخواهیم از علایقمان از تمام ابعاد زندگیمان میزنیم چون ترس از ازدست دادن آدم ها داریم اما... چقدر از ازدست دادن خودمان میترسیم؟!
۰۴ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۲۳
۴
۰
ف.ع
یه معجزه میخوام فقط...
+ :(
۲۷ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۴۰
۷
۰
ف.ع
وقتی به یه مشکل برمیخوری یه غم بزرگ یا یه سختی، تو مرحله اول از ته دل عزاداری میکنی، گریه میکنی، داد میزنی، آواز میخونی، به بالشت مشت میزنی و میخوای هرجوری شده انرژیای منفیتو تخلیه کنی، فکر میکنی فقط تویی که مشکل داری، دردو غم داری، وسط گریه ها و حالبدیت میدونم به سرت میزنه همه چیو ول کنی، همه هدفات، همه چیزایی که براشون زحمت کشیدی، همه راههایی که اومدی، دوست داری اروم بری زیر پتو چراغو خاموش کنی و تو تاریکی و سکوت برای همیشه بمونی، دوست داری دنیا واسه چند ساعت یا چند روز وایسه تا تو بتونی به مغزت استراحت بدی، دوست داری داد بزنی خسته شدم، حتی دوست داری صبح دیگه بیدار نشی، فکرای احمقانه زیادی به سرت میزنه، به خودت حق میدی اما کلافه میشی و نمیدونی چی درسته چی غلط ،حوصله هیچ کار و هیچ کسی رو نداری حتی خودت، ممکنه از خودت از دنیا یا از هرچیزی که باعث ناراحتیته متنفر شی، احساس میکنی تنهایی و هیچکس درکت نمیکنه، یا درد دل نمیکنی یا بعدش پشیمون میشی، فکر میکنی هیچ کس دلسوزت نیست و جهان جای بی رحمیه، به نظرت درد یه دشمنه که میخواد از پا درت بیاره اما بعد میفهمی«آدمی تنهاست با دردی که دارد» پس دستاتو باز میکنی و دردو بغل میکنی و میذاری تمام وجودتو لمس کنه، تو حالا آماده پذیرش دردی و این شروع مرحله دومه... وقتی درد به سمتت میاد از ترس اینکه قراره چی بشه چشماتو میبندی اما بعد کم کم چشماتو باز میکنی، با خودت میگی هنوز زنده م، هنوز سرپام پس با اینکه سنگینی دردو تو قلبت حس میکنی اما اروم به زندگی روزمرره برمیگردی، دیگه طلوع هر روزه ی خورشید برات آزار دهنده نیست، دیگه روزا کسل کننده نیستن اما هنوزم چشمات به عقربه های ساعته تا زود شب بشه و بخوابی، روزا پشت سرهم میان و میرن و تو دردو باخودت همه جا میبری، رو صندلی خسته اتوبوس، پشت ترافیک، رو تخت، تو آشپزخونه، زیر دوش، روی خط عابر پیاده، یه غم آرومی تو نگاهت به لنز دوربین، تو پیامات، تو نوشته ها و حرفات هست و تو حالا دیگه دردو دوست داری، تنهاییتو دوست داری، وجود دردو احساس میکنی اما بهش فکر نمیکنی تا اینکه کم کم خودشو به گلوت میرسونه، کم کم بی قرار میشی، دنبال گذشته میگردی و فکر میکنی دیگه هیچوقت دوباره روزای بدون دردو تجربه نمیکنی، دیگه هیچوقت از ته دل نمیخندی، فکر میکنی احساسات از بین رفتن و همه چیز برات پوچ و سطحیه، از این وضع خسته میشی و میخوای دردو از وجودت دور کنی، میخوای یه ادم جدید بسازی آدمی که خاکستری نیست، آدمی که سبزه، تو حالا از مردگی کلافه شدی و این شروع مرحله سومه... تمام انرژیتو جمع میکنی و فکرتو به کار میندازی، دنبال راه حل میگردی و از هرچیز و هرکسی که بشه کمک میگیری، به خودت برمیگردی و تازه خرابیای درونتو میبینی، شروع میکنی به جنگیدن، به دویدن، به ساختن دوباره، خودتو باور میکنی، به تواناییات ایمان میاری و دوباره همه چیزو از صفر شروع میکنی، احساس میکنی قوی تر شدی، کمتر میترسی کمتر ناراحت میشی، بیشتر میبخشی، بیشتر پیش میری، نگرانیِ شکست و غمِ دوباره همراهته اما ادامه میدی چون میدونی از پسش برمیای، همه آدما و عواملی که باعث شدن اون روزای سختو بگذرونی میبخشی حتی خودتو و به هراتفاقی به چشم فرصت نگاه میکنی، قدر زمان، آدما و خودتو بیشتر میدونی و یه آرامش خاصی تجربه میکنی، مدام جلو میری و به اشتباهات فکر میکنی و میخوای دیگه تکرارشون نکنی، تو حالا عاشق مسیرت هستی و این شروع دوباره زندگیه :)
۲۴ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۴۹
۴
۰
ف.ع
کلا بیخیال تم صورتی بشم بهتره فکر کنم D:
+ باور بفرمایید تصویری که انتخاب میکنم با تصویر خروجی صد و هشتاد درجه تفاوت داره :|
۲۳ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۲۰
۳
۰
ف.ع
پسزمینه قالب رو عوض کردم ولی حس میکنم زیادی ملیحه D: نظر شما چیه؟؟
۲۲ بهمن ۹۶ ، ۱۳:۰۳
۳
۰
ف.ع
و آرزو کرد که در آغوش خدا آرام بگیرد...
+ اللهم ارنی الاشیاء کما هی
۲۰ بهمن ۹۶ ، ۱۸:۳۵
۶
۰
ف.ع
همیشه دوست داشتم این کارو امتحان کنم و مدت ها منتظر موندم تا تعداد دنبال کننده ها و افرادی که وبلاگمو میخوانن به حدی برسه که نتیجه خوب و جالبی به دست بیاد...
پس لطفا حرفی، پیشنهادی، انتقادی چیزی اگر هست، ناشناس برام بنویسید ^_^
+ پیشاپیش ممنونم ازتون :)
++ فکر میکنم یه هیجان دو طرفه ست، حتی اگر متن نظرتون در حد یه نقطه باشه دریغ نکنید :))
۲۸ دی ۹۶ ، ۲۱:۴۵
۹
۰
ف.ع
شدیم پر از دروغ و پنهان کاری و تقلید...
۲۵ دی ۹۶ ، ۱۳:۳۹
۶
۰
ف.ع
سطر به سطر معلق در میان مه، بوی باروت و حادثه هایی که تو در تو اتفاق میافتند،
آمیخته ای از افسانه، خیال و واقعیت
یکپارچگی در عین ازهمگسیختگی فرد، مکان و زمان
و در یک کلام : سبک، نویسنده و کتابی که دوستش داشتم
+ پیشنهاد : کتاب سال بلوا - عباس معروفی
۲۳ دی ۹۶ ، ۲۰:۵۷
۳
۰
ف.ع
چشمهای عزیزم
از شما برای آنکه معنای حقیقی و مادی کلمات را به من نشان میدهید سپاسگزارم
که اگر نبودید
خورشید کلمهای بود که به توصیف دیگران نور دارد و در آسمان طلوع میکند
که اگر نبودید
نور و آسمان و طلوع همه کلماتی گنگ و تاریک بودند
از شما برای آنکه ساعت ها بیوقته کار میکنید سپاسگزارم
از شما برای آنکه مجرایی برای بیان احساس ایجاد میکنید سپاسگزارم
که اشک زیباترین حالتِ ناگفته هاست
از شما برای انکه بی ملاحظه باعث دردسرتان میشوم عذرخواهی میکنم
از شما برای آنکه مدت ها خیره به کتاب و صفحه گوشی و امثالهم هستم عذرخواهی میکنم
از شما برای آنکه همیشه در کنار من هستید
برای آنکه باعث زیبایی من هستید
برای آنکه هیچ اعتراضی نمیکنید
سپاسگزارم...
+ از شما برای آنکه...؟!(شماهم بگید)
۱۴ دی ۹۶ ، ۲۱:۳۶
۲
۰
ف.ع
آسمان زیر بال اوج تو بود
چون شد ای دل که خاکسار شدی؟
سر به خورشید داشتی و دریغ
زیر پای ستم غبار شدی
ترسم ای دلنشین دیرینه
سرگذشت تو هم ز یاد رود
آرزومند را غم جان نیست
آه اگر آرزو به باد رود...
+ هوشنگ ابتهاج
۱۰ دی ۹۶ ، ۲۳:۲۶
۲
۰
ف.ع
Wipe the tears from yesterday
A time for change, take the pain away
+ Anathema - destiny
++
بشنوید این آهنگ کوتاه و عجیب رو...
+++ پیشاپیش یلداتون مبارک :))
۲۹ آذر ۹۶ ، ۲۱:۴۲
۴
۰
ف.ع
شب
چرا میکُشد مرا؟
تو نشستهای کجای ماجرا؟
++ عمر، همه لحظهی وداع ست...
۲۱ آذر ۹۶ ، ۱۶:۵۱
۴
۰
ف.ع
یکروز ناگهان چشم باز میکنی
و میان مردابی ساکن
که از زندگیات ساختی
خورا
آغشته به روزمررگی مییابی
به دستهایت
که از تنهایی
سرد و شکننده شدهاند
نگاه میکنی
و میخواهی پاهایت را
از خواب بیدار کنی
که با سایهای فرورفته در آینه
ملاقات میکنی
او را نمیشناسی
او را
نمیشناسی...
۱۹ آذر ۹۶ ، ۲۱:۳۲
۱
۰
ف.ع
نظرتون درمورد حق پایان دادن به زندگی برای بیماران لاعلاج چیه؟
+ منظورم از لحاظ دین یا قانون نیست، نظر شخص خودتونو دوست دارم بدونم
۱۲ آذر ۹۶ ، ۱۴:۵۹
۳
۰
ف.ع
شعری که دوست دارم
چرا مرا می گریاند؟
نه، منصفانه نیست
که در برابر هر آنچه دوست داریم،
آسیب پذیرتریم
+معین دهاز
++ خود غلط بود آنچه میپنداشتیم
+++ دلگیرم کردهاند آدم ها
۱۰ آذر ۹۶ ، ۰۰:۳۹
۳
۰
ف.ع
آنجا که واژه ها
از سر انگشتانم
به طغیانِ جاودانگی
برمیخیزند
تو
آن ساحلِ آرامشی...
+ چهارساله شدیم :)
++ ممنون از همه شمایی که هستید :) چه با دنبال کردن، چه با سر زدن، چه با نظر گذاشتن، چه با رای موافق/مخالف و یا هرطور دیگه :))
۰۸ آذر ۹۶ ، ۱۹:۰۹
۳
۰
ف.ع
هر لحظه
جنایتی بزرگ
میان جملات
درحال شکلگیری ست
و مجرمان
که تنها سلاحشان
کلمات است
بی سروصدا و خونریزی
بنگ بنگ
آدم ها را
از پا درمیآورند...
۰۲ آذر ۹۶ ، ۱۵:۳۶
۵
۰
ف.ع